(28)
اصلا گریه نکردم ، باورت می شود ؟ من در حالی آن دو را از یکدیگر جدا کردم که مرغ عشق ماده سرش را بر بال نر تکیه داده بود و مرغ نر با منقارش پر او را نوازش می کرد . به صدای اعتراض مرغ نر توجه نکردم و چشمم را بر نگاه التماس آلود مرغ ماده بستم و دومین جنایت را با پاره کردن دیوان شعری که شاهین برایم به ارمغان آورده بود مرتکب شدم . نمی دانی وقتی برگهای پاره را بدون ترتیب در کنار هم قرار دادم چه اشعار هجوی از آب در آمدند به یک نمونه گوش کن . اما نه ! بگذریم . تو چرا باید در این جنایت شریک جرم باشی . فکر می کنم دیشب شب لعنت بود . چون من به اندازه یک سال دوری لعنت کردم . به بیهودگی دستی که زمین زا بی مهابا چال کرد نفرین فرستادم و به جلبکها که هیچ گاه چشمی رویش و باوریشان را نخواهد دید لعنت فرستادم . لعنتی زیر لب . به عمو هم که با شوق کودکانه نهال در باغچه می کاشت لعنت کردم . برای دیدن باید به درون نگریست و از قالب تن رها شد . اما من قادر به انجام این کار نیستم و بر بی عرضگی خود نیز نفرین کردم . من چرا نمی توانم چون عمو بر ماده غالب شوم ؟ فاصله ای بعید است میان دیدگاه من و عمو . اولین قدم در راه دیدن ، نداشتن ترس است و تو بهتر از هر کسی می دانی که من می ترسم . عمو می گوید ( برای دیدن باید تمرکز داشت و فکر را از چیز های دیگر تخلیه کرد ) و من قادر به این کار نیستم . در یک لحظه به همه چیز فکر می کنم و تمرکز حواس ندارم . شاید هم می ترسم آن طور که عمو می بیند من نبینم . من از اسرار می ترسم و دوست دارم جریان عادی زندگی را ببینم . چه ساده بودم که فکر می کردم اگر قاب را بردارم عمو دیگر نخواهد دید . راست و دروغ کار های عمو گیجم می کند . به من تلقین می کند که از گفتن فقط قصد شوخی دارد . اما کار هایی انجام می دهد که مشکوکم می کند . مثل خرید فرش ترکمن و یا کاشتن جلبک .

به هر حال همان طور که من تصمیم گرفته ام کنجکاوی نکنم ، تو هم مطلب را فراموش کن .
عمو بی رحم است چون به فکر دختر ها نیست . او فقط به خودش فکر می کند و در فکر ساختن است . آن هم برای موجودی که دیگر حیات ندارد . او سهم زندگان را فراموش کرده و با خود خواهی اش عمر را سر می کند .
زن عمو زن نمونه ای است که تحمل می کند و زبان به شکایت باز نمی کند هر چند که از اسرار باغ پروانه خبر ندارد .