(25)
پرسید " تا به حال پروانه ای را در دست گرفته ای ؟ " گفتم " نه ! " گفت " بال پروانه به قدری ظریف است که اگر انگشتت را هر چند آرام روی آن بکشی خالهای پروانه همچون پودری نرم بر سر انگشتت خواهد نشست " . و من می خواهم در این بهار بال پروانه را لمس کنم . می دانم که عمو به باغ پروانه می رود ، این را از نگاهش و وضع آشفته اش تشخیص می دهم . شب بلند زمستان او را کلافه کرده و روز شماری زمستان از او مردی عاصی و بی حوصله ساخته است . زن عمو می گوید که ( بد اخلاقی او به سبب نزدیک شدن شب سال است ) و من باور دارم .
شاهین هنوز لباس تیره بر تن می کند و هنوز ته ریشی دارد که صورتش را مردانه و جذاب می کند . بالای سرم ایستاده می پرسد " چه می خوانید ؟ " و من پشت جلد کتاب را نشانش می دهم . نگاهی به آن می اندازد و نگاهش را به حیاط می دوزد و باز می پرسد " در سکوت به دنبال چه می گردید ؟ " نگاهش می کنم ، اما او به من نظر ندارد . می گویم " شاید هیچ " . لبخندی بر لب دارد . می گوید :
می گویند چون بگذشت روزی
بگذرد هر چیز با آن روز .
باز می گویند خوابی هست کار زندگانی
زان نباید یاد کردن ،
خاطر خود را
بی سبب نا شاد کردن . ( نیما یوشیج )
***و بعد زمزمه می کند " هر چند که اندوه شما بی علت نیست ، اما چه سود ! دوست دارم بدانید در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان ،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیبا ترین سرود ها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بوده اند . ( احمد شاملو )
****گفتم " این شعر ادامه ندهید " . گفت " بسیار خوب . نخواهم خواند ، اما حرفی بزنید و این سکوت را بشکنید " و من گفتم :
قصه نیستم تا بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی .
یا چیزی چنان که بدانی . . .
و چون سکوت کردم پرسید " چرا بقیه اش را نمی خوانید ؟ من بر خلاف شما شوق شنیدن دارم " . گفتم " تمام شد ! "
لبخندش را تکرار کرد و دست زیر بغل برد و سنگینی جسمش را به لبه پنجره تحمیل کرد و گفت " می دانی که تمام نشده ! من این شعر را تا آخر می دانم " . گفتم " پس اگر می دانید لزومی به تکرار آن . . . گ سخنم را قطع کرد و گفت " بسیار خوب ، بسیار خوب . اما خواهشی دارم . وقتی که من رفتم ، در خلوت این شعر را تکرار کنید و از اول تا آخر بخوانید . و بدانید که کلام نا گفته من در بیت ، بیت این شعر نهفته است " .
بدری برایت نمی نویسم که پس از رفتن او من چه کردم . هر چند که هیچ وقت هیچ رازی میان ما پوشیده نمانده است . پس می گویم که آن را تکرار نکردم . زیرا پی به احساس او بردن ، یعنی با او در آن احساس شریک شدن . و من هنوز قلبم از داغی عظیم می سوزد .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)