از صفحه 386 تا 391
" کی آن را صاحب شدیم؟"
" گویا چند سال پیش بود. درست در همان موقع که تو به شرکت ملحق شدی. چه چیز آن بنگاه نظرت را جلب کرده؟ "
" سعی دارم نشانی یکی از مانکن های آنجا را به دست آورم. او یک دوست قدیمی است."
" مشکلی نیست. من تلفن می زنم و ... "
" زحمت نکش. خودم تلفن خواهم زد. ممنونم، براد."
پیش بینی یک دیدار گرم و دلپذیر باعث شد احساس خوشایندی به تونی دست دهد.
اواخر همان بعد از ظهر، تونی به شمال شهر به دفاتر بنگاه کارلتون بلینگ رفت و نامش را به منشی گفت. شصت ثانیه بعد، او در دفتر مدیر که مردی به نام آقای تیلتون بود نشسته بود.
" واقعا مایه افتخار ماست، آقای بلک ول، که به دفتر ما تشریف آوردید. امیدوارم که مشکلی در کار نباشد. منافع ما در عرض چهار ماهه اخیر ... "
" نه مشکلی در کار نیست. آنچه مرا به اینجا کشانده یکی از مانکن های شماست، خانم دومینیک ماسون."
چهره تیلتون از خوشحالی شکفت: " آها، ایشان را می فرمایید. خانم ماسون اتفاقا یکی از بهترین مانکن های ما هستند. مادر شما چشمان بسیار تیز بینی دارند."
تونی فکر کرد حرف او را اشتباه شنیده است. بنابراین گفت: " ببخشید چه گفتید؟"
" مادر شما شخصا تقاضا کردند که ما دومینیک را در بنگاهمان استخدام کنیم. هنگامی که کروگر – برلت با مسئولیت محدود، بنگاه ما را خریداری کرد این بخشی از قراردادمان بود. این موضوع تماما در سوابق بنگاه موجود است. اگر مایل هستید که ..."
" نه" تونی اصلا نمی توانست معنی کلماتی را که شنیده بود درک کند. چرا مادرش بایستی ... " ممکن است نشانی دومینیک را به من بدهید؟"
" البته آقای بلک ول. او امروز برای تبلیغ یک سری لباس در ورمولت است. اما باید به زودی برگردد." همچنان که آقای تیلتون به برنامه ای که روی میز کارش بود نگاهی می کرد افزود " فردا عصر بر می گردد."
تونی بیرون ساختمانی که آپارتمان دومینیک در آن واقع بود منتظر ایستاده بود که دید یک اتومبیل بزرگ چهار در مشکی جلوی ساختمان ایستاد و دومینیک از آن قدم بیرون گذاشت. مردی درشت اندام با هیکلی ورزیده همراه دومینیک بود و چمدان او را حمل می کرد. دومینیک وقتی تونی را دید از وحشت خشکش زد.
" تونی! خدای من! تو ... تو اینجا چکار می کنی؟"
" باید با تو حرف بزنم."
مرد ورزشکار گفت: " یک وقت دیگر، رفیق. ما بعد از ظهر پر مشغله ای را پشت سر گذاشته ایم."
تونی حتی به او نگاه نکرد: " به دوستت بگو گورش رو گم کنه."
" هی! فکر می کنی کی هستی که ... "
دومینیک رو به آن مرد کرد و گفت: " بن، خواهش می کنم برو. امشب بهت تلفن خواهم زد."
مرد برای لحظه ای مردد ماند سپس شانه هایش را بالا انداخت و گفت" " بسیار خوب." او نگاه خشمگینی به تونی انداخت، سوار اتومبیلش شد و با به غرش در آوردن موتور از آنجا دور شد.
دومینیک رو به تونی کرد و گفت: " بفرمایید تو."
آنجا یک آپارتمان دو طبقه بزرگ بود که با قالیچه ها و پرده ها و اثاثی مدرن و همگی به رنگ سفید تزئین شده بود. یقینا پول زیادی بابت آن پرداخته شده بود.
تونی گفت: " وضعیت خیلی خوب است."
" بله، شانس آوردم." انگشتان دومینیک با حالتی عصبی روی بلوزش حرکت می کرد: " نوشیدنی میل داری؟"
" نه متشکرم. بعد از آنکه پاریس را ترک کردم سعی کردم با تو تماس بگیرم."
" من نقل مکان کردم."
" به آمریکا؟"
" بله"
" چطور در بنگاه کارلتون بلسینگ کار پیدا کردی؟"
دومینیک با ناتوانی گفت:" من... من این بنگاه را از طریق یک آگهی روزنامه پیدا کردم."
" دومینیک، اولین بار کی مادرم را ملاقات کردی؟"
" من... در آپارتمان تو در پاریس. یادت می آید؟ ما..."
تونی گفت: " بازی بس است." احساس می کرد خشم به شدت در وجودش بالا می گیرد. " بازی تمام شده. من هرگز در عمرم دست روی زنی بلند نکرده ام، اما اگر یک دروغ دیگر به من بگویی، قول می دهم که دیگر صورتت برای عکس گرفتن صحیح و سالم نخواهد ماند."
دومینیک خواست حرفی بزند اما خشمی که در چشمان تونی بود او را خاموش ساخت.
" یک بار دیگر ازت می پرسم، اولین بار کی مادرم را ملاقات کردی؟"
این بار مکثی در کار نبود: " وقتی که تو در دانشکده هنرهای زیبا قبول شدی. مادرت ترتیبی داد من در آنجا مدل نقاشی بشوم."
تونی احساس تهوع کرد. به زور سعی کرد به صحبت ادامه بدهد: " برای اینکه من بتوانم با تو آشنا بشوم؟"
" بله، من ... "
" و او به تو پول داد که معشوقه من بشوی، که تظاهر کنی دوستم داری؟"
" بله، درست بعد از جنگ بود ... وضع مالی من خیلی بد بود. پولی نداشتم. متوجه نیستی؟ اما تونی، حرفم را باور کن، من دوستت داشتم. واقعا دوستت داشتم ... "
" فقط به سوالهایم جواب بده." خشونتی که در صدایش بود دومینیک را به وحشت انداخت. مقابل او بیگانه ای ایستاده ای بود، مردی که قادر به اعمال خشونت بی حد و حصر بود.
" مادرم این کار را کرد که چطور بشود؟"
" مادرت از من خواست که مراقبت باشم."
تونی به دست نوازشگر دومینیک و عشق ورزی او اندیشید _ که در ازای پول بود، در نتیجه لطف و مرحمت مادرش _ و از شدت شرم احساس بیماری کرد. در تمام آن مدت، او عروسک خیمه شب بازی مادرش بود، تحت تسلط او بود، مسیر زندگی اش به خواست مادرش تغییر می کرد، مادری که برای پسرش ذره ای اهمیت قایل نبود. تونی پسر مادرش نبود، شاهزاده تاجدار او و وارث بی چون و چرای اموال او بود. تنها چیزی که برای مادرش اهمیت داشت شرکت بود. تونی برای آخرین بار نگاهی به دومینیک انداخت. سپس برگشت و سکندری خوران از آپارتمان وی بیرون رفت. دومینیک به او که دور می شد نگاه می کرد، چشمانش از اشک جایی را نمی دید، در دل گفت، تونی ، درباره دوست داشتن تو دروغ نگفتم. در این مورد دروغ نگفتم.
کیت در کتابخانه بود که تونی مست لایعقل داخل شد.
تونی گفت: " من با دو _ دومینیک _ ص _ صحبت کردم. شما دو _ دو نفر با _ بایستی اوقات خو _ خوشی را به خندیدن پشت سر من گذرانده باشید."
کیت فورا هشیار شد. " تونی ... "
" از حالا به بعد می خواهم که تو از ز _ زندگی خ _ خصوصی من دور بم _ بمانی. شنیدی چی گفتم؟ " برگشت و تلوتلوخوران از اتاق خارج شد.
کیت رفتن او را تماشا می کرد، ناگهان احساس تشویش و دلهره وحشتناکی به همه وجودش دوید.
20
روز بعد، تونی آپارتمانی در محله گرینویچ ویلیج اجاره کرد. دیگر از آن شام های دوستانه با مادرش خبری نبود. او رابطه اش با کیت را به رابطه ای غیر دوستانه، بر مبنای کار و تجارت محدود کرد. گه گاه کیت سعی می کرد روابط صمیمانه و صلح و صفا را از نو برقرار کند، اما تونی آن را نادیده می گرفت.
قلب کیت به درد آمده بود. اما او آنچه به صلاح تونی بود انجام داده بودف درست همان طور که زمانی آنچه را که به صلاح دیوید بود انجام داده بود. او نمی توانست اجازه بدهد که هیچکدام از آ«ها شرکت را ترک کنند. تونی تنها موجودی در جهان بود که کیت حقیقتا دوست می داشت، و با اندوه شاهد آن بود که دایما منزوی تر و گوشه گیر تر می شد، بیشتر در لاک خودش فرو می رفت و از همه پرهیز می کرد. او دوستی نداشت. در مواردی که زمانی گرم و صمیمی بود، حالا سرد و کم حرف و نجوش شده بود. دیواری به دور خودش کشیده بود که هیچ کس قادر به نفوذ در آن نبود. کیت به خود گفت، او به یک همسر احتیاج دارد که مراقبش باشد. و پسری لازم دارد که و.ارثش بشود. باید یک جوری به او کمک کنم. باید این کار را بکنم.
براد راجرز به دفتر کیت آمد و گفت: " کیت، در کمال تاسف باید بگویم که
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)