260 تا263
زندگی اش به جهنمی مبدل می شود.»
کیت یا حالتی رویایی لبخند زد. دیوید بیچاره.
درآخرین شبی که آنها روی دریا می گذراندند، دیوید درسالن غذاخوری پرسید:« چرااینقدر دردسرآفرین هستی و حرف گوش نمی کنی؟»
« من واقعاً اینطور هستم؟»
« خودت می دانی که اینطور هستی. مادر بیچاره ات را بالاخره دیوانه می کنی.»
کیت دستش را روی دست او گذارد:« تو را هم دیوانه می کنم؟»
صورت دیوید از فرط خجالت سرخ شد:« دست از این حرفها بردار. منظورت را نمی فهمم.»
« چرا می فهمی.»
« چرا تو نمی توانی مثل دختران همسن و سالت باشی؟»
« ترجیح می هم بمیرم تا مثل آنها باشم. نمی خواهم مثل هیچ کس دیگری باشم.»
« خدا می داند که مثل هیچ کس نیستی!»
« دیویو، تا وقتی که من به اندازه ی کافی بزرگ شوم تو با کس دیگری ازدواج نخواهی کرد، اینطور نیست؟ من سعی می کنم با بیشترین سرعت ممکن بزرگ شوم. قول می دهم. فقط با کسی ملاقات نکن که به او دل ببازی، خواهش می کنم.»
دیوید تحت تأثیر صمیمیت وصداقت او قرار گرفت. دست کیت را در دستش گرفت و گفت:« کیت، وقتی می خواهم ازدواج کنم، دوست دارم دخترم درست مثل تو بشود.»
کیت یکدفعه به پا خاست و با صدای زنگ داری که در سراسر سالن غذاخوری طنین انداخت گفت:« دیوید بلک ول، مرده شور ریختت را ببرد،برو به جهنم!» و درحالی مه همه ی حاضران درسالن خیره خیره به او نگاه می کردند، سراسیمه و خشمناک از سالن خارج شد.
آنها سه روز درلندن با هم بودند، وکیت دقیقه به دقیقه آن اوقات را دوست داشت.
دیوید به او گفت:« می خواهم تو را به جای خوبی ببرم. دوبلیت برای نمایش خانم کلاه گیس به سر در مزرعه ی کلم گیر آورده ام.»
« ممنون، دیوید. اما من می خواهم به تالار گایتی بروم.»
« نمی شود، در آنجا یک- یک نمایش انتقادی آهنگین برروی صحنه است. مناسب سن تو نیست.»
کیت بایکدندگی گفت:« من که تا وقتی آن را نبینم باورم نمی شود، اینطور نیست؟»
کیت عاشق ظواهر شهر لندن شد. ترکیبی از اتومبیل های موتوری و کالسکه، خانم هایی که لباس های زیبای مزین به تور و پارچه حریر و ساتن سبک به تن داشتند و جواهرات درخشان به خود آویخته بودند، و مردانی در کت و شلوارهای تیره با جلیقه و یقه آهار خورده ی سفید، صحنه هاییی بود که توجه و علاقه ی او را به خود جلب کرد. آنها در ریتزشام خوردند، و یک بار دیگر هم شام سبکی در اواخر شب در سوی صرف کردند. و هنگامی که وقت رفتن فرا رسید، کیت به خود گفت، ما دوباره به اینجا باز خواهیم گشت. من و دیوید به اینجا خواهیم گشت.
وقتی به چلتنهام رسیدند، به دفتر خانم کیتون راهنمایی شدند.
دیوید گفت:« خیلی ممنون که کیت را ثبت نام کردید.»
« مطمئنم که بودن او در اینجا مارا مسرور خواهد کرد. و باعث کمال خوشوقتی من است که لطف یکی از دوستان شوهرم را به طریقی جبران کنم»
درآن لحظه، کیت دانست که به او نارو زده و فریبش داده اند.این دیوید بوده که او را به آن مکان دوردست فرستاده و ترتیب رفتنش را به آنجا داده بود.
کیت آنقدر غضبناک و رنجیده خاطر بود که با دیوید حتی خداحافظی هم نکرد.
فصل 13
مدرسه چلتنهام غیر قابل تحمل بود. برای هر چیز قوانین و مقرراتی وجود داشت. دخترها بایستی لباسهای همسان و دامن تا زیر زانو می پوشیدند. هر روز تحصیلی مدرسه ده ساعت طول می کشید. و هر دقیقه ی آن با انظباط دقیقی برنامه ریزی شده بود. خانم کیتون با خط کشی آهنین برشاگردان مدرسه و کارکنانش فرمان می راند. آن دخترها به آنجا آمده بودند تا رفتار صحیح و انظباط، آداب معاشرت، نزاکت اجتماعی، طرز سخن گفتن و لباس پوشیدن را بیاموزند، به طوری که روزی بتوانند شوهران مناسبی برای خود بیابند.
کیت برای مادرش نوشت:« اینجا زندانی نفرین شده است. دخترهای اینجا وحشتناک هستند. تنها چیزهایی که راجع به آن صحبت می کند. لباس لعنتی و آن پسرهای لعنتی است. معلم های لعنتی مثل هیولاهایی هستند. هرگز نخواهند توانست مرا اینجا نگه دارند. می خواهم از اینجا فرار کنم.»
کیت سه بار اقدام به فرار کرد، و هر بار گرفتار شد و بدون آن که ذره ای احساس پشیمانی از خود نشان بدهد، به مدرسه بازگردانده شد.
دریک جلسه هفتگی کارکنان، هنگامی که نام کیت به میان آمد، یکی از معلم ها گفت:« این بچه مهارناپذیر است. فکر می کنم باید تو را به آفریقای جنوبی برگردانیم.»
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)