قهرمان، همیشه قهرمان است، قهرمان ها مثل ستاره های فوتبال و سینما نیستند که بسوزند؛ قهرمان ها تا پایان هر داستانی محکم می ایستند. من این نوشتار را در حالی به پایان می برم که هنوز نتوانسته ام درک کنم که 75 بار عمل جراحی چه بلایی سر انسان می آورد...
پیام آزادگان: خانه داشته. در بهارستان اصفهان، اما از آنجا که 350 هزار تومان کفاف نمی دهد که تمام بدهی ها را پرداخت کند و خانه هم در رهن بانک بوده و بانک هم که شوخی با کسی ندارد به همین راحتی خانه را از دست می دهد، بانک خانه را می فروشد. می شود بی خانه، مستاجر. این روزها اهل و عیالش را کجا جا داده است؟ می گوید خیرین اصفهانی خانه ای در روستایی برای او اجاره کرده اند و فعلا همسر و دو فرزندش آنجا ساکن شده اند.
به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی پیام آزادگان، 30 درصد جانبازی و کلیه هایی سنگ ساز تنها یادگاری های اوست از دوران جنگ و سه سال اسارت بعدش. جنگ تمام شد اما جراحت هایش هنوز بر سینه خیلی از آن مردها که روزگارانی دینمان و وطنمان و ناموس و خاک و آرمان هایمان را پاسبانی می کردند مانده. مرد چهل و اندی ساله اصفهانی یکی از همان قهرمان هاست. این که می نویسم قهرمان یعنی قهرمان واقعی، نه قهرمان کاغذی، نه قهرمان پوشالی، نه قهرمام تلویزیونی، نه قهرمان زمین فوتبال، نه! قهرمان به معنی حقیقی کلمه.
سینه اش زخمی است، 75 بار عمل جراحی بر روی بدن یک انسان می دانید یعنی چه؟ و نه این که همین 75 بار کافی باشد، سخت تر اینجاست که می گویند باید تا زنده ای تیزی این تیغ را روی بدنت حس کنی، یعنی تا زنده ای باید بخابی روی تخت بیمارستان، بیهوشت کنند، می دانید هر بار بیهوشی چقدر به سلامتی انسان لطمه می زند؟ 75 بار عمل جراحی بر روی بدن یک انسان می دانید یعنی چه؟ نمی دانیم، نمی دانیم.
قهرمان است، از آن قهرمان های واقعی که تاریخ نتوانسته بزرگی آن ها را ببلعد و هضم کند، این است که معروف نشده است اما تصویر ایستادگی شان در قاب ذهن همه جاودان خواهد ماند. کلیه هایش سنگ ساز است، به سرعت؛ خیلی سریع تر از حالت طبیعی. کلیه هایش قابلیت دفع املاح را ندارد و همین می شود که ممکن است هر چند ماه یکبار دردها شروع شود و او را از زندگی بیاندازد. می گویند یادگار دوران اسارت و شکنجه های جسمی و روحی آن جاست. هرچه که باشد ما هیچوقت نخواهیم فهمید از بدنی که هفتاد و پنج بار زیر تیغ جراحان بخوابد چه باقی خواهد ماند...
کارمند وزارت بهداشت بوده و امروز بازنشسته این وزارتخانه است. همین آزاده چهل و اندی ساله. حقوقش را می دانید چقدر است؟ 350 هزار تومان. 350 هزار تومان برای اداره یک زندگی چهار نفره پول زیادی نیست. تازه پرداخت بدهی ها و قسط ها را هم بگذارید کنار. خودش می گوید حقوق ها که واریز می شود قسط ها را می دهم، بدهی ها را پرداخت می کنم و آخرش ته جیبم 5 هزار تومان می ماند. نان خالی هم نمی شود با پنج هزار تومان خورد.
خانه داشته. در بهارستان اصفهان، اما از آنجا که 350 هزار تومان کفاف نمی دهد که تمام بدهی ها را پرداخت کند و خانه هم در رهن بانک بوده و بانک هم که شوخی با کسی ندارد به همین راحتی خانه را از دست می دهد، بانک خانه را می فروشد. می شود بی خانه، مستاجر. این روزها اهل و عیالش را کجا جا داده است؟ می گوید خیرین اصفهانی خانه ای در روستایی برای او اجاره کرده اند و فعلا همسر و دو فرزندش آنجا ساکن شده اند.
زندگی اش اما فقط در اصفهان نیست. خودش آواره بین تهران و اصفهان است. با اتوبوس از اصفهان می کوبد و به تهران که می رسد یکراست می رود فرودگاه مهرآباد. شاید بدانید که ملجاء خیلی از آن ها که شبها جایی برای خواب ندارند یا نمازخانه فرودگاه است و یا حرم امام. نمازخانه فرودگاه مسکن موقتی است برای شب های یک قهرمان که روزی چشم من و شما به ایستادگی و مقاومت او بوده است؛ شعار نمی دهم، قهرمانی که چشم ما به خون و ریشه جان او بود در مقابل تیر و تفنگ و سلاح دشمن خونخوار بعثی.
خودش از آنجا که هنوز ایستاده است و انگار ایستادگی بخشی از خوی ذاتی اوست، خم به ابرو نمی آورد، با پرسنل فرودگاه رفیق شده و خیلی ها دیگر او را می شناسند. می گوید: «یکی از شب های ماه رمضان بچه های فرودگاه افطاری آورند تا روزه مان را باز کنیم،‌ افطاری شان آن شب برنج و مرغی بود که به پرسنل داده بودند،‌ من اما نخوردم، گفتم نمی توانم بخورم، نمی توانستم غذایی بخورم که همسر و فرزندانم مدتهاست آن را فراموش کرده اند، من گفتم نمی خورم و پرسنل فرودگاه هم فکر کردند از نظر پزشکی برای من محدودیتی در خوردن این غذاها وجود دارد.»
همسرش آنطور که خودش می گوید تکیه گاهی است برای او. راستی قهرمان های نسل ما خلاصه مردها نمی شود،‌ زن های این نسل هم از آن قهرمان ها بودند، از آن قهرمان های واقعی. خودش با 75 بار خوابیدن زیر تیغ جراحی و این وضعیت نابسامان، هنوز مثل کوه ایستاده و خم به ابرو نمی آورد، بشاشی چهره اش گم نمی شود توی چین و چروک های صورت تب دارش، اما حرف که به زن و بچه اش می رسد، فرو می ریزد، در هم می شکند، طاقتش تمام می شود، بغض ماسیده در گلویش راه باز می کند و اشک می شود و می جوشد از چشم هایش و از گونه هایش سرازیر می شود، علیرغم این همه نا به هنجاری از روحیه بالایی برخوردار است. گفتم، قهرمان است،‌قهرمان ها در هیچ داستانی و در هیچ تاریخی و فرهنگی نمی شکنند.
نامه هم نوشته، صدها نامه به نهادها و سازمان ها و اداره ها و کمیته ها و سازمان های مردم نهاد و هرجای دیگری که فکرش را بکنید. جواب؟ جواب روشنی هیچ کسی به او نداده است، بعضی از همین سازمان ها که چارگوشه دلشان می لرزد بیست هزار تومانی کم و بیش می گذارند توی پاکت و می فرستند برای قهرمان. گره ای اما باز نمی شود.
اسیر اردوگاه تکریت بوده، اردوگاه 15- 16 تکریت. تمام زندگی اش جاده تهران – اصفهان است و همه چیز این سرنوشت محتوم را پذیرفته مگر این که نمی تواند همسرش را به زیارت ببرد یا دست دو فرزندش را بگیرد و آن ها را مثل همه پدرها بیرون ببرد.
***
قهرمان، همیشه قهرمان است، قهرمان ها مثل ستاره های فوتبال و سینما نیستند که بسوزند؛ قهرمان ها تا پایان هر داستانی محکم می ایستند. من این نوشتار را در حالی به پایان می برم که هنوز نتوانسته ام درک کنم که 75 بار عمل جراحی چه بلایی سر انسان می آورد...