مرتضي آويني به «پس فردا» تعلق داشت
يكي از متفكران ميگويد: مراسم يادبود به مثابهي مراسم متفكرانه، به معني آن است كه ما در عالم تفكر به مبدأ و اصل بازگرديم و ذكر و فكر كنيم، آن هم در عالمي كه تفكربرانگيزترين مسأله اين است كه ما فكر نميكنيم. اگر مراسم يادبود به بيان چيزهاي متعارف و ظاهري زندگي محدود شود، صرفاً خود را به اين كلمات سرگرم كردهايم و شنيدن چنين سرگذشتي به هيچ تفكري نياز ندارد و هيچ تأملي را در آنچه بيواسطه و پيوسته به حقيقت وجود هر يك از ما، به مثابه يك كل، مربوط ميشود طلب نميكند. از سويي ديگر، مراسم يادبود پيوسته از جهت فكري روي در فقير شدن دارد، زيرا همه و از جمله آنان كه تخصصي فكر ميكنند، اغلب به اندازهي كافي در فكر فقيرند و سهلانگار در انديشيدن و تفكر، زيرا در اين روزگار كه بيفكري چون زائري مرموز همهجا آمد و شد دارد، همه چيز را به سريعترين و سطحيترين وجه تلقي ميكنيم، تا زود و در يك لحظه فراموشش كنيم.
دوستي ديروز ميپرسيد: ما ايرانيها چرا معمولاً زماني كه مرگ سراغ كسي ميآيد همه شتابان به او توجه ميكنيم و نظر ما به او جلب ميشود. منظور او شهيد آويني بود. البته دربارهي اين شهيد تا جايي كه دوستان و همفكرانش، او را ميشناختند اينگونه نبود كه بعد از مرگ آن عزيز به ياد او بيفتند. مرد سادهاي بود با لباسي بسيار ساده، اما سيرت و باطن او براي اهل بصيرت آشكار بود. اما به هر حال مرگ مسألهاي اساسي در جهان است و معمولاً هم از ياد ميرود. خصوصاً در تمدني كه كموبيش تحتتأثير امواج تقدير تاريخي آن هستيم، يعني تقدير غربي كه گاه چنان بر ما احاطه پيدا ميكند كه از زبان غرب و به عنوان سخنگوي غرب سخن ميگوييم ـ براي ما هم ممكن است اين آثار آشكار شود. در سرزميني كه براي جنازهها تشييعهاي بسيار مجلل ميگيرند، خون مردهها را ميكشند، آنها را آرايش ميكنند، در تابوت ميگذارند و در تشييع جنازه آنها گاه عدهاي ـ كم يا بيش ـ شركت ميكنند، مرگ بسيار كم مطرح ميشود. البته بعضي از فلاسفه و متفكران غرب متذكر مرگ شدهاند، اما براي ما كه در عالم ديني زندگي ميكنيم مرگ يك مسأله اساسي و جدي است.
ما به عنوان انسان تنها موجودي هستيم كه ميميريم. همه «فاني»اند، اما «مرگ» صفت انساني است. با مشاهدهي مرگ يك انسان، حقيقتي، آن حقيقت غيبي باطني فطري، براي ما انكشاف حاصل ميكند، چنانكه به فقر ذاتي خودمان متذكر ميشويم و پي ميبريم. با ياد مرگ آنچه در درون انسان پنهان است آشكار ميشود. نام «كيومرث» يعني «آدم» اديان ايران باستان نيز به مفهوم زندهي ميرا كه تركيب گئو(---o) و مرت(Mart) و مرتن(Maretan) است، به نحو اجمال متذكر مرگ و مرگبار بودن زندگي انساني است.
مشاهده مرگ در انسان، چه در انسانهايي كه وجودشان مشحون از پليدي و گناه است و ناگهان از مقام اوج به حضيض ذلت و مرگ و فنا ميافتند، و چه انسانهاي مقدسي كه از گناه رسته و به افق ساحت قدس و معصوميت اوليا و انبيا نزديك ميشوند، حالي غريب در ما ايجاد ميكند. مرگ انسانهاي نوع اول اين احساس را در ما برميانگيزد كه چگونه يك انسان قدرتمند پس از دورهاي اوج به مغاكهاي تاريك مذلت سرنگون ميافتد، و ذليلترين مردم جهان ميشود، و مرگ انسانهاي نوع دوم، دلتنگي براي فقدان عزيزي است كه اين جهان و زمين و آسمان هيچگاه ظرفيت گنجايش آنان را ندارند. انسانهاي جاودان براي عالم ديگري، عالم عرشي، به وجود آمدهاند و حضور در اين عالم عرضي است نه ذاتي و اصيل. ترك عالم فنا و جدايي آنها ما را به فقر داتي خود و عظمت روحي آن عرشيان مأنوس ميكند. به هر تقدير، آزمون مرگ دائماً به انسان تذكر ميدهد كه اين عالم، عالم بقا نيست و همه، حتي بزرگان، افتاده در مرگ و عدماند، و همه در معرض فنايند، و تعلّق نفساني به اين عالم فاني در حال حيات نيز عين «مرگ و جست» است كه مرادف با نابودي و هبا و هدر شدن است.
تجربهي دردناك مرگ اختصاص به ما ندارد. در تراژديهاي يوناني عجيب به اين نكته توجه ميكردند. در تراژديها و حتي نظريهي ارسطو به نام «كاثارسيس» ميبينند كه مرگ وسيلهاي است براي تهذيب نفس و پالايش روان. در همان عالم يوناني، در همان عالمي كه در آن معاد خيلي هم جدي نيست، شما ميبينيد كه مثلاً در داستان اديپوس شهريار، يك فردي كه به ظاهر در بالاترين اوج مقام انسان يوناني است، ناگهان به پايينترين و حضيض مراحل و مراتب حيات خودش نزول ميكند و اين تفكر مرگآگاهانه، به نوعي، براي يونانيان عقدهگشايي ميكرد، و آنان را به يك پالايش نفساني وادار، به نحوي كه نيچه در تفسير فلسفي هنر يوناني ميگويد: اگر هنر نبود ـ همين تجربهي حضوري از عالم در تراژدي ـ چهبسا كه يونانيها خودكشي ميكردند. آنها در تراژديها ميديدند كه ديگراني كه خيلي بالاترند واقعاً سقوط ميكردند، در حالي كه اينان آدمهايي عادياند. اين سقوط ناگهاني براي انسان خيلي سنگين نيست.
هنر و تراژدي در نظر نيچه رنجهاي جانكاه حيات نيستانگارانهاي را كه با سقراط و افلاطون براي يونانيان آغاز شده بود تلطيف و قابل تحمل ميكرد. در عالم ديني اين معاني ديگر جاي اصيل خود را دارد، اين كه انسان مخفوف به عدم است، گذشته و آينده انسان را عدم احاطه كرده، ذات انسان عدم، بالا و پايين، پيش و پس، و درون و بيرون انسان عدم، ظاهر و باطن انسان عدم است و همين حدّي كه انسان دارد، حكايت از مرگ او ميكند. با مرگ، اين حقيقت كه در باطن انسان به نحو حضوري و فطري وجود دارد، و مستور است، به ياد انسان ميآيد و انسان را متذكر به مراتبي ميكند، انسان را از روزمرگي و افق متعارف و عالم فاني جدا ميكند و او را به «افق اعلي» ميبرد، به افق معاد و ساحت قدس ميبرد و او را متذكر حقايقي ميكند. در اين ميان، در تذكر به راه و رسم تفكر شهيد آويني هم يكي از حقايقي كه ميتواند به ما گوشزد شود، همين مسأله مرگ و در معرض فنا بودن ماست. قطعه ضبط شدهي شهيد در باب مرگآگاهي يا تعريف هنر به تجربه مرگ، مصداق همين معاني است.
ما در مقام انساني كه در عالم دين زندگي ميكنيم، هنوز اين عالم را ترك نكردهايم، هرچند شاهد هجومي سيطرهطلبانه از سوي فرهنگ واحد جهاني غرب برخود بودهايم و با حضور فرهنگي كه در سيصد، چهارصدسالهي اخير در جهان نضج گرفته و به صورت يك غول عظيمي سايههايش در اين صدوپنجاه سال اخير بر سر ما هم گسترده و ما دائماً در حال مقاومت در برابر اين موجود مهاجم جهاني هستيم، به هر حال، باز متذكر مرگ هستيم و ياد مرگ ميكنيم.
شهيد آويني در آثار خويش مسايل مختلفي را مطرح كرده است، آثاري كه از ايشان باقي است، چه اثر تأليفي و چه اثر سينمايي، در دو دسته ميتوان لحاظ كرد: دسته اول، آن آثاري كه مبتني بر نوعي تفكر تفصيلي خودآگاهانه تاريخي است كه از حكمت معنوي نيز با واسطه بهره ميگيرد. شهيد در اين آثار سعي ميكند وضع كنوني و ديروز و امروز جهان موجود را تبيين كند و جايگاه انسان را، در جهان خودآگاهانه و به تفصيل، تفسير و تأويل كند. دسته دوم آثار آويني در مقام تفكر معنوي است و از محاجه با جهان كنوني پرهيز ميكند و تعلقش به جهان فردا و پسفردا است.
«پسفردا» از كلماتي است كه مرحوم سيدناالاستاد وضع كرده بود و به جهاني مربوط ميدانست كه از وراي ديروز و امروز و فردا ميگذرد و به اينسو و آنسو يا فراسوي زمان نيستانگار غربزده، تعلّق دارد. اما اصطلاح «فردايي ديگر» به نحوي تفكر غيرتقليدي در نظر شهيد آويني بازميگردد كه شهيد آن را به مكاشفه، زمان عالم ديگر ميدانست. شهيد آويني در طريق تفكر به راهي رسيد كه تفكّر او را «تفكّر پسفردا» بايد ناميد و تفكّر ديروز و امروز و فردايش «تفكّر انتظار آمادهگر» و ستيز با جهان اغيار و نفس غربزده خويشتن است و تفكّر پريروزش «تفكّر امت واحده» و پسفردايش، «تفكّر امام موعود» و «تفكّر معنوي و ديني حقيقي».
اكنون ميخواهيم اجمالاً به «سير و سلوك پسفردايي» در نظر شهيد آويني نظر كنيم كه «ايمان را منجي جهان فردا» ميدانست. ابتدا بايد پرسش كرد كه مميزهي تفكر فردا و پسفردا چيست؟
يكي از متفكران مشهور غرب يعني هيدگر كه در نوشتههايش به «تفكر معنوي» خيلي توجه دارد، در نظرش مميزهي عالم آينده، «تفكّر معنوي» است. بيآنكه بخواهيم تفكر معنوي پسفردايي شهيد آويني را كه در ساحت قدس ديني به تفكر معنوي نظر دارد، به تفكر معنوي هيدگر تحويل كنيم و تقليل دهيم. تفكر معنوي تفكري است كه در برابر تفكر حسابگرانه قرار ميگيرد و آن چيزي است كه در جهان امروز خبري جدي از آن نيست. امروزه تفكر حسابگر است كه در حال فراگير شدن، جهان را زير سايه خود گرفته است. اين تفكر حسابگر را همه ما ميشناسيم. ويژگي مهم تفكر حسابگر و تفكر غير معنوي اين است كه به هر شيء كه نگاه ميكنيم جنبهاي از شيء را در ذهن خود بياوريم كه سود و فايدهاي بر آن مترتب است. اين وجههنظر و اين نوع تفكر كه در حقيقت تفكر نيست، در همه چيز ميتواند راه يابد. وقتي زني به مردي نگاه ميكند، يا مردي به زني نگاه ميكند، و يا وقتي انساني به شيئي نگاه ميكند، اگر ايننگاه همراه با ميل به تمتع بود، مسلماً از حوزه تفكر معنوي خارج است و جهان امروز انباشته از اين تفكر است.
اين متفكر (هيدگر) به نكتهاي اساسي در همان رسال«وارستگي» اشاره ميكند. بدين مضمون كه آن چيزي كه جهان را در معرض خطر قرار داده، نه جنگ جهاني سوم است و نه انفجار بمب هستهاي، بلكه آنچه از همه خطرناكتر است سيطرهي تفكر حسابگرانه تمتعآميز و تمتعطلبانهي تكنيكي بشر دربارهي جهان است و اين كه بالاخره روزگاري تفكر حسابگرانه تنها طريق انديشيدن در جهان ما شود. «تفكر تكنيكي» هم مميزه نهايياش همين «تمتعآميزي» است، يعني به جهان چنان نگاه كنيم كه فايدهاي براي ما داشته باشد.
البته هيدگر مخالف تفكر حسابگر نيست، بلكه از اين هراس دارد كه تفكر حسابگر به صورت تنها انديشيدن و منطق تفكر بر جهان غلبه كند. در اين حال، انسان در معناي عميق «آنچه» (آن كل وجودي) كه بر همه چيز حاكم است تأمل كند و اين چيزي است كه هيدگر آن را خطرناكتر از احتمال وقوع غيرمنتظرهي جنگ جهاني سوم و نابودي كل زمين و بشر ميداند، زيرا اين خطر يعني سيطره تفكر حسابگر، دائماً بر اساس مفروضات و اغراض خاص عملي به اشيا توجه ميشود و آنها را با اعداد و ارقام و ماشينهاي محاسبه ميشمارد و همواره احتمالات اقتصادي را محاسبه ميكند و از يك چشمانداز به چشمانداز ديگري ميرود و هيچگاه توقف نميكند، به گونهاي كه حتي اگر با اعداد و ارقام و ماشينهاي محاسب سرو كار نميداشت و غايت خويش را فايده و سود عملي قرار ميداد باز حسابگرانه ميبود. با تفكر حسابگرانه و اعدادانديش، دائماً در حال گريز از تفكر معنوي است. به زعم مدعيان، تفكر معنوي فراتر از دسترس فهم عادي و بر فراز واقعيت سرگردان و در پرداختن به امور روزمرهي عاري از ارزش است و در پيش بردن امور عملي هيچ سودي از آن حاصل نخواهد شد. البته اين نظر بيوجه نيست اما تمام ماجرا هم به اين مسأله ختم نميشود. تفكر معنوي بيآنكه تفكر حسابگرانه را شأني از ساحات وجودي حيات انساني از جمله ساحت علماليقين انكار كند، تماميت آن را در وجود و حيات انساني نميپذيرد. در نقطه مقابل فلسفههاي پوزيتيويستي و امثال آن، اين تفكر لازمهاش نگاه كردن به جهان چونان موجودي است كه ميشكفد و هر چيز گرچه ريشه در خاك دارد، سر به آسمانهاي برين ميسايد. اگر ساحتي از ساحات شيئت اشيا تمتع از آنهاست به جهت ساحت خلقيشان، ساحات متعالي آن اشياء ساحت غير تمتعي و غير حسابگرانه آنهاست. اگر انسان به ديگران چون ابزار تمتع نظر كند و آنها را چون گلي جمالي يا جلالي بنگرد، آنگاه حقيقت از جلوهگاه ديگري در برابر انسان انكشاف پيدا ميكند كه در مرتبهي عقل مشترك و فهم عمومي حسابگرانه چهبسا جايگاهي نداشته باشد، اما حتي اين نوع عقل و تفكر حسابگرانه، قوامش را به آن مديون خواهد بود.
به غرب، به شرق، به انسانها، به اشيا چنان نگاه كنيم كه براي ما يك ساحت ابزاري پيدا كند. در حالي كه اشيا في نفسه «شيء» نيستند،«ابزار» نيستند، ما با تفكر تمتعگرانه همه چيز را به ابزار و اشياي قابل تصرف تبديل ميكنيم. نزديكترين مثال براي نگاه غيرابزاري در نقطه مقابل تفكر حسابگرانه، نگاه بيغرضانه به يك گل است؛ شايد كمتر انساني با نگاهكردن به گل، قصد تمتع متعارف به ذهنش بيايد. گرچه در تمدن كنوني با اين سيطره بسط يابنده تكنيك غربي كمتر مجالي براي ما پيدا ميشود كه حقيقتاً گل را ببينيم و جهان و انسانها و اشيا را بيغرضانه مس و لمس كنيم.
امّا تفكر چيست؟ تا نوع معنوي آن در ساحت متعالي، نوع حسابگرانهي آنرا به اعتدال آورد.
در اينجا از همهچيز سخن گفتيم جز از تعريف تفكّر. تفكّر به معني متعارف منطقي آن، حركت نفس در معقولات است، از مطالب به مبادي و از مبادي به مطالب. اين معني فكر، متضمن حركت است: الفكر حركة اليالمبادي و منالمبادي اليالمراد، يا گفتهاند: «الفكر ترتيب امور معلوم للتادي الي مجهول» كه آنرا از شهود جدا ميكند. زيرا شهود عبارت است از انتقال از مبادي به مطالب، ناگهاني، نه تدريجاً. اما اين ديگر همان تفكر حصولي فلاسفه و اهل علم حصولي است، و در برابر آن متفكراني كه اهل علم حضورياند، مانند شبستري، تفكر را سير از باطل سوي حق تلقي كردهاند، چنانكه ميگويد:
تفكّر رفتن از باطل سوي حق
بجز و اند بديدن كل مطلق
اين معني قرين به معناي است، كه در قرآن و روايات از آن سخن بهميان آمده است. نزد هيدگر تفكر همان فكر كردن است. تفكر نسبت ميان وجود و انسان است. تفكّر به خدمت وجود درميآيد، تا حقيقت وجود را بازگو كند. تفكّر عهد بستن با وجود براي حقيقت وجود است، و به تبع اين، در نقطه مقابل تفكر معنوي، تفكر حسابگر براي موجود، و بهوسيله موجود سود و فايده عملي داشتن است. تفكر معنوي به ثمر رسانندهء نسبت وجود به ذات آدمي است. تفكر مبدع اين نسبت نيست. تفكر اين نسبت را فقط به منزلهء امري كه از وجود به خود او اعطا شده است، بهوجود عرضه ميكند. بهنحوي كه وجود در تفكر به زبان ميآيد. زبان قرارگاه و خانه وجود است. انسان در خانه زبان سكونت ميكند، و متفكران و شاعران، محافظان اين خانهاند. محافظت آنان همان به ثمر رساند انكشاف وجود است، چرا كه آنان اين انكشاف را با سخن خود به زبان ميآورند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)