از چشمي نگاه كردم ،طناز پشت در بود . در را باز كردم و گفتم :
به به عروس خانم از اين طرفا .
طناز رو بغل كردم و به خودم فشردمش ، ديروز ديده بودمش ،اما دلم براش تنگ شده بود .
فقط به به عروس خانم ، اين رسمشه طنين خانم .
طناز از آغوشم بيرون آمد و گفت :
احسان تو چقدر حسودي .
خنديدم و دست احسان را فشردم و گفتم :
به به آقا داماد حسود .
به به ، به جمالتون خواهر خانم .
احسان روي يكي از مبلها نشست ، به آشپزخانه رفتم و طناز هم به اتاق مامان . داشتم ليوان هاي شربت را توي سيني مي چيدم كه طناز آمد به آشپزخانه و گفت :
مامان خيلي وقته خوابيده ؟
آره ديگه بايد بيدار شه .
تابان كجاست ؟
مدرسه فوتبال رفته .
طناز از توي آشپزخانه با صداي بلند گفت :
احسان ميخواي بري ، برو .
احسان : شربت نخورم .
طنين : آخي چه مظلوم شدي ،نكنه طنين گوشتو پيچونده .
احسان : طنين از حال و روزم خبر نداري ، هر شب اگه منو با كمر بند سياه نكنه خوابش نمي بره .
سيني شربت رو گذاشتم رو ميز و گفتم :
چزا مهرتو حلال نمي كني جونتو آزاد .
احسان : بالباس سفيد رفتم بايد با كفن برگردم خونه بابام ، اگر حرف طلاق رو پيشش بزنم دندونامو تو دهنم مي شكنه .
طناز : خوبه خوبه ،اگر كسي ندونه فكر مي كنه من مامور قبض روحم .
احسان يك نفس شربتشو سر كشيد و گفت :
ببين طنين چطور طعم شيرين زندگي مشتركمون رو داري تلخ مي كني ... من ديگه ميرم ، به مامان سلام برسون و بگو من آمدم خواب بود .
باشه ... زود بيا ، دير نكني .
چشم خانم ... طنين كاري نداري ؟
خدا به همراهت .
طناز تا پشت در همسرش رو بدرقه كرد ، سريع در و بست و به طرفم دويد .
يه خبر .
براي همين احسانو فرستادي پي نخود سياه .
آره ... فرنوش اومده .
فرنوش !؟
آره ،خواهر احسان ... ديشب درو باز كردم ديدم پشت دره ،من كه نمي شناختمش ، اما عكسشو ديده بودم و قيافه اش آشنا بود . انتظارشو نداشتم ولي احسان خبر داشت ، ناجنس به من نگفته بود . نمي دونم آدرس مارو از كجا پيدا كرده بود ... واي طنين چه عفريته اي ،اولش چنان با عشوه و ناز حرف ميزد كه آدم مي خواست بخورتش . آمده بود احسان رو عليه حامي بشورونه ولي وقتي ديد احسان زيربار نمي ره ،جنس جلبشو نشون داد و مثل يه چاله ميدوني آپارتي كه لنگه نداره چنان داد و بيداد راه انداخته بود بيا و ببين . احسان هم خيلي آروم با خونسردي گفت ، برو بيرون وگرنه به پليس زنگ مي زنم ... منم مثل اوسكولا ايستاده بودم و نگاهشون مي كردم .
خب كار به كجا كشيد ؟
هيچي احسان گفت من هم با تو حرفي ندارم برو وكيل بگير وكيلتو بفرست ، اين دور و برم پيدات شه به جرم مزاحمت ازت شكايت مي كنم .
پس ديشب فيلم داشتي .
آره چه فيلمي اكشن اكشن ، البته صحنه خشونت نداشت كلام خشونت بار داشت .
ديگه .
هيچي خانم رو با ذلت بيرون كرد ، بعد رفت پاي تلفن نشست و با داداش حاميش ميتينگ راه انداخت . بعد از تلفن هم نشست پاي تلويزيون و فوتبال نگاه كرد . مي دوني بهش چي گفتم ؟
نه نمي دونم .
بهش گفتم اون اوايل طنين اسمتو گذاشته بود آمفوتر ،خنثي ... مرد بعد از اين همه بگير و ببند انگار نه انگار اتفاقي افتاده باشه رفتي نشستي پاي فوتبال ... هيچي ، اون هم يكي از اون لبخندهايي كه آدم آتيش مي گيره ، اما نمي تونه كاري بكنه تحويلم داد .
پس فرنوش دنبال ارثيه اش اومده .
آره ... مي گفت شما فرزاد رو كشتين ارثشو بالا بكشين ، من هم ارثيه بابامو مي گيرم هم ارثيه فرزاد رو تازه بايد ديه فرزاد رو بدين وگرنه من پرونده اش رو دوباره به جريان ميندازم ... اگر پرونده فرزاد باز شه پاي تو هم گيره نه ؟
نمي دونم بزار ببينم تا كجا پيش ميره ، فكر نكنم حامي اجازه بده آبروريزي شه .
***
فرنوش دست خالي آمد و دست خالي رفت ،تنها حسنش اين بود كه طناز حضوري ملاقاتش كرد . البته اين وسط من و طناز در شگفتيم حامي چطور دهن فرنوش رو بست ،طناز با همه زرنگيش نتونست از زير زبون شوهرش بيرون بكشه . خوشحالم كه پرونده فرزاد زنده نشد ،چون حوصله درگيري نداشتم و تازه به آرامش رسيده بودم .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)