ميدوني علت موفقيت من تو تجارت چيه؟ من علاوه بر استعداد و شم اقتصادي , روانشناس
خوبي هم هستم ... حالا هم با اطمينان صد درصد ميگم دروغ ميگي .
از صراحت كلامش جا خوردم و گفتم :
دست شما درد نكنه.
رك گفتم حواستو جمع كني... با دروغ گفتن به من مشكلت حل نميشه.
با گفتن حقيقت هم مشكلم حل نميشه.
از كجا اينقدر مطمئني , شايد من تونستم حلش كنم.
نميتونيد.
حداقل كاري كه ميتونم بكنم اينكه يه سنگ صبور باشم تا تو هم سبك بشي .
مشكل من , شما و خانوادتونه .
حامي همان چهره سرد و غير قابل نفوذ را به خودش گرفت و گفت :
تو چرا هر وقت كم مياري چنگ ميندازي به اين موضوع قديمي .
اين موضوع براي شما كهنه و قديمي شده اما براي من مثل روز اولش تازه است .
اگر ميخواهي درد تو نگي محكم و با شجاعت بگو نميگم چرا كوچه پس كوچه ميزني.
جلوي ميز مدير رستوران ايستاديم و مدير بعد از كلي تعارف تيكه و پاره كردن شروع به
حساب كردن ميز ما كرد , حامي قبل از پرداخت سوئيچ رو به من داد و گفت :
تو ماشين منتظر باش .
***
با احساس دستي روي شانه ام , سرم را بلند كردم . نگار با چشماني قرمز , دستش را
جلوي دهانش گرفته بود و در حالي كه اشك ميريخت گفت :
چه بلايي سر طناز اومده ؟
به چشماش نتونستم نگاه كنم , به زمين خيره شدم و گفتم :
نميدونم كدوم نامرد از خدا بي خبر , جمجمشو خرد كرده (با دست به اتاقش اشاره كردم )
گذاشتنش تو آكواريوم , فقط از پشت شيشه ميتوني ببينيش .
نگار به سمتي كه اشاره كردم رفت , لحظه اي نگاهش كردم و بعد كنارش رفتم وگفتم : تو از
كجا فهميدي ؟
زنگ زدم خونتون تابان گفت ,چند روزه ؟
دو روز پيش اين بلا رو سرش آوردن .
فكر كردم اشتباه شنيدم و شوكه شدم , گوشي تلفن توي دستم خشك شد ... چرا زودتر به
من خبر ندادي ؟
حال درستي نداشتم .
برو خونه استراحت كن , قيافه ات داد ميزنه حالت خوب نيست , من اينجا هستم .
نميتونم ازش دور شم .
حال شوهرش چطوره ؟
احسان وضعش بهتره ... يه چاقو تا دسته تو چند سانتي قلبش فرو كرده بودن , اما خدا رو
شكر الان رو به راهه .
كجا اين بلا سرشون اومده ؟
پارك جنگلي لويزان .
پليس چي ؟ كاري كرده .
با سر تكذيب كردم و هر دو در سكوت به طناز از دنيا بي خبر , خيره شديم .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)