آه از آن دم که میان قتلگاه
تا به نعش بى سرش نزدیک شد
دید با چشمش ولى باور نداشت
تن همان تن بود، اما سر نداشت
گفت : اى نعشى که این سان بى سرى
گفت : اى فرزند زهراى بتول !
ناگهان خورشید را بر نیزه دید
مشت زد چاک گریبان را درید
اى برادر! بى تو روز و شب مباد
درزمانه بعد از این زینب مباد
اى برادر! کاشکى زینب نبود
جان خواهر! کاشکى زینب نبود
بعد از این از کربلا تا شام تار
مى شوم بر ناقه عریان سوار
بعد از این اى چلچراغ خانه ام
تازیانه مى خورد بر شانه ام
خاردر پاى سکینه مى رود
حرفها از این و آن خواهم شنید
طعنه ها از کوفیان خواهم شنید
کوفه ، شهر گول و نیرنگ و فریب
کوفه ، شهر آشنایان غریب !
یاد از دیروز و از آن آب وتاب
اى که معجر مى ربایى ازسرم
سایه سار از ذوالفقار ما چه شد؟
گرچه روزى این چنین، موعود بود
گوهر غلطان در خون ... الوداع
الوداع ...اى پور ختم المرسلین
تا به دیدار دگر ، تا اربعین
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)