صفحه 8 از 8 نخستنخست ... 45678
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 80

موضوع: ۩۞۩ ╬♥╬ ۩۞۩ الم. ذلك الحسين ۩۞۩ ╬♥╬ ۩۞۩

  1. #71
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض






    فرزندزاده سر از جنگ باز نهاد تا‌ اندكي برآسايد،

    آن گاه نرينه‌نمايي از درندگان سنگي بدو افكند،

    ‌و خون از پيشانيش بيرون جست..

    حسين خواست با گوشه ردايش راه بر خون ببندد،

    كه تيري سه شعبه و تيز از سوفار به سويش بر مي‌آيد..

    تير سه شعبه بر دل حسين فرو مي‌نشيند..

    بر دل كوه چنگ مي‌زند..

    پايان..فرجام درد..

    و آغاز رهسپار شدن به سوي جهاني فرا دست..

    حسين آه از نهاد بر مي‌آورد:

    -بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله..

    سپس لابه‌كنان سرش را به آسمان بر مي‌كشد:

    -خدايا تو مي‌داني كه آن‌ها مردي را مي‌كشند

    كه بر روي زمين فرزند دختر پيامبري به جز او نيست!

    تير در آن كالبد ضعيف فرو مي‌رود..

    سر اژدر گونه‌اش را از قفا بيرون مي‌آورد..

    و چشمة خون به شدت فوران مي‌كند..

    چشمه‌اي جوشان..

    و به آوايي چون ترانه‌هاي آب‌گذرها در فصل باران..

    حسين كف دستانش را از خوني عطرآگين پر مي‌كند

    و آن را بر پيشاني آسمان مي‌پاشد و فرياد مي‌زند:

    -آسان كن آنچه را بر من فرود آمده.

    اين خواست خداست و خود مي‌بيند..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #72
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    خون گل‌رنگ، ناشكيب و بي‌قرار،

    بال در رخ افلاك مي‌كشد..

    ستاره‌ها را رنگ مي‌كند..

    آفاق را در بركه‌اي از خون مي‌نشاند..

    باز هم، حسين دستانش را در چشمة خون فرو مي‌برد..

    اين بار سر و محاسن خويش را

    براي سفر در دشت خون گل‌گون مي‌سازد..

    -الله را اين چنين ملاقات مي‌كنم..

    و جدم رسول الله را..

    خون، روي هوش از او برگرفت

    و چون اختري خاموش به نگاه بر زمين فرو افتاد..

    برق كينه از چشمان ابن النسر فرو جهيد..

    پيش آمد و با شمشيري بر سر حسين نواخت..

    حسين دردمندانه زمزمه نمود:

    -با دستت نخوري و نياشامي‌،‌

    و الله تعالي تو را همراه با ظالمين محشور فرمايد..

    سگ‌هاي وحشي‌سرشت قبايل،

    او را در ميان گرفته‌اند..

    و ‌اندامش را به دندان مي‌گزند..

    حسين به آهستگي گفت:

    -اين همان تأويل روياي من است

    كه خدايم آن را حق قرار داده بود..

    زرعه ضربه‌اي بر كتف چپش فرود آورد،

    ابن نمير تيري بر حلق او افكند

    و سنان هم در ترقوه‌اش ...

    و آن‌گاه در سينه ...

    و سپس هم تيري در قربانگاه گلويش نشاند..

    سگ‌ها بدنش را به دندان مي‌گزند..

    و وحشي‌تر از همه، سگي است سياه و سفيد (أبقع)..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #73
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض






    هنوز پس مانده‌هايي از نوري ضعيف

    در آن چشمان گود رفته سوسو مي‌زند..

    در آستانة سفر است..

    سرش را به سوي آسمان بر مي‌افرازد:

    -پروردگارا، ‌اي كه مكانت بلند،

    با جبروتي بزرگ و به سختي فرود آينده‌اي،

    از خلايق بي‌نياز،

    ‌با كبريايي پهناور،

    بر آنچه مي‌خواهي توانايي، ‌

    نزديك مهري،

    ‌راست عهد،

    ‌با نعمت فراگير،‌

    امتحانت زيباست

    و هر گاه خوانده شوي نزديكي،

    ‌بدانچه آفريده‌اي احاطه داري، ‌

    نيازمندانه تو را مي‌خوانم

    و فقيرانه به درگهت روي مي‌آورم.

    بر قضايت شكيب مي‌ورزم .‌

    اي پروردگاري كه به جز تو خداي نيست..

    حسين گل‌واژه‌هاي زخم را از درد دل خود بر مي‌گيرد..

    روحش از چشمه‌هاي زخم برون مي‌تراود..

    در شن‌ها فرو مي‌رود..

    و رازهايي را مي‌پراكند

    كه شهرهايي ناشكيب را بر مي‌شوراند..




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #74
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    راهوارش چه مي‌كند؟

    بنگر چه دل‌گزا بر جان خويش مي‌چرخد!..

    پيشانيش را با خون او مي‌آميزد..

    او را مي‌بويد..

    خشمناك شيهه بر مي‌كشد..

    ندا فراز مي‌كند :

    داد بستانيد،

    داد بستانيد از جماعتي كه

    فرزند دختر پيامبر خود را مي‌كشد..

    ابن سعد بر سر قبايل بانگ زد:

    -آن اسب را بگيريد كه از نژاد اسبان رسول الله است ..

    و اسبان گرد او در چنبره‌اي فرو خزيدند..

    راه بر او بستند..

    و آنك نژاده مي‌جنگد..

    ايستادگي مي‌كند..

    و آتشفشاني از ژرفاي جانش مي‌جوشد..

    غبار حيرت بر سيماي قبايل مي‌نشيند..

    بهت ناك انگشت مي‌گزد:

    -رهايش كنيد، ‌

    بگذاريد ببينيم چه مي‌كند..

    اسب شتابناك به سمت خيمه‌گاه دويده،

    با سوز شيهه بر مي‌آورد:

    -داد بستانيد،

    داد بستانيد از جماعتي كه

    فرزند دختر پيامبرش را مي‌كشد..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #75
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    نوان و نوباوگان حرم پيش دويدند..

    اكنون ديگر آن واقعه اتفاق افتاده بود..

    زينب از ژرفاي جگر ضجه برآورد:

    -وا محمداه..وا ابتاه..

    وا علياه..وا جعفراه..وا حمزتاه..

    اين كشته فتاده به هامون حسين توست..

    وین صید دست پا زده د رخون حسین توست ....

    در كربلا به زمين افتاده است..

    ‌اي كاش آسمان و زمين بر هم مي‌آمدند

    و ‌اي كاش كوه‌ها بر همواري‌ها فرو مي‌ريخت..

    زينب رسيد و حسين بار سفر بر بسته بود..

    بعد از آن كه صحرا را به خون خود سيراب نموده بود..

    زينب اكنون سرود وداع مي‌خواند..

    قبايل بهت ناك..

    بر جاي واپسين فرزندزادگان مي‌چرخند..

    و به راستي كه زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا..

    زينب چه مي‌تواند بكند..

    حسين، خود را براي مرگ آماده مي‌كند..

    بدنش شرحه شرحه شده..

    اما روح همان روح است..

    با سطوت و استوار..

    زينب مي‌كوشد تا بقاياي انسانيت را در زعيم قبايل برخيزاند..

    فريادش با سرشگي دل‌گزا، چنگ بر دل مي‌زند:

    -عمر!‌ آيا ابي‌عبد الله كشته مي‌شود

    و تو ايستاده‌اي بدو نگاه مي‌كني!

    اما نه،

    گويا انسانيت در دل او مرده است..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #76
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    و اينك قبايل را‌ آماده مي‌سازد

    تا واپسين گاهِ فرمان را صادر كند..

    -بر او فرود آييد و آسوده‌اش سازيد..

    زينب ناله بر مي‌آورد:

    -آيا هيچ در شما مسلماني نيست؟!

    و جوابي‌ نبود..

    انسانيت در عصر گرگ و شب و زوزه سر بر خاك غنوده ..

    -گفتم بر او فرود آييد و آسوده‌اش سازيد!

    مرد پيس مشتاقانه اشاره را انتظار مي‌كشيد..

    برقي از سَبُعيَت در ژرفاي چشمانش درخشيد..

    و اينك هم اوست كه بر بدن شرحه شرحه حسين مي‌كوبد..

    بر سينه‌اش مي‌نشيند..

    ابقع بدن فرزندزاده را به دندان مي‌گيرد..

    و ريشش را به مشت..

    و با دشنة خيانت بر سر حسين مي‌كشد..

    آن سر را از بدن جدا مي‌كند..

    از هول آنچه بر شن‌ها مي‌گذرد

    موجي در قبايل خزيده است..

    پيكر آرام و خاموش از حركت ايستاده است..

    سگ‌ها به دندان مي‌گزند..

    پيكر خون آلود را به دندان مي‌گيرند

    و آنك سر فرزند پيامبر بر نيزه‌اي بلند بالا مي‌رود..

    به انتهاي دنيا سرك مي‌كشد،‌ و سوره كهف را مي‌خواند ..

    أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً.. .

    عجبا از تو.. عجبا!

    خورشيد چشم فرو بست..

    و از آسمان عطر خوني گل‌رنگ مي‌تراويد، ‌

    و كرانه‌هاي افق در سرخي تن مي‌شست..

    در بركه‌اي سرخ‌فام از زخم‌هاي سلطان عشق..

    و تند باد درنده خوي قبايل،

    خود را بر پيكر خيمه‌هاي مي‌نواخت..

    و آتشي..

    و بانوان و نوباوگان گريختند..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #77
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    حيرت ناك بر سينة شن‌ها رو به ناكجا آباد نهادند..

    و ده‌ها اسب مستانه هم‌رزم مي‌جستند..

    اسباني كه به غنيمت، غارت و چپاول عادت كرده‌اند..

    عادت كرده‌اند گل‌هاي بنفشه را له نمايند..

    و شكم‌هاي كودكان را بدرند ...

    دل زمين زير سم‌ْكوبه‌هاي اسبان

    بر سينه شرحه شرحه حسين، مي‌لرزيد..

    از آن پيكر سيمين،

    عطر بوسه‌هاي محمد و زهرا به هوا بر خواست..

    با فضا در‌آميخت

    و با دانه‌هاي شن صحرا..

    و تاريخ....

    آتش، مستانه خيمه را در كام مي‌كشد..

    فريادهاي كودكان تا فراسوي دنيا مي‌رود..

    و گرگ‌هاي قساوتمند زوزه سر مي‌دهند..

    و شبي‌سياهناك و تاريك است..

    باد شن‌ها را مي‌پراكند..

    كفني نازك از غبار، بر‌اندامان عريان..

    و قبايل در نشئه غارت و چپاولند..

    فرات به فرار مي‌انديشد..

    و سر حسين بر بلنداي نيزه‌اي مي‌درخشد..

    به آخر دنيا مي‌نگرد ...

    به كاروان‌هايي كه از رحم روزگاران مي‌آيند ..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #78
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض


    خورشيد گريخت..

    و تن زراندودش را در افقي خون رنگ فرو برد

    و ماه با ديدگاني فرو افتاده

    در كاسه‌اي از سرشك خون گريان سر برآورد..

    گردباد قبايل هم‌چنان بر پيكر خيمه‌ها مي‌وزد.

    .در آن آتش بر مي‌افروزد

    و زبانه‌هاي آتش هم چون دهان‌هايي گرسنه

    كه به مرز جنون رسيده است،

    كام مي‌گشايد و همه چيز را مي‌بلعد..

    گرگ‌ها زوزه مي‌كشند ..

    شيطان‌ها با فرشتگان درگير مي‌شوند..

    و پژواك فريادهايي طنين مي‌افكند:

    -هيچ يك از آنان را وانگذاريد.

    نه كوچك و نه بزرگ..

    گرگ‌ها خيمه‌اي را در كام مي‌گيرند..

    در آن جواني بيمار است..

    نمي‌تواند برخيزد..

    مرد پيس شمشير از نيام بر كشيد..

    هم‌چنان تشنة خون است..

    مردي از قبايل سرزنش‌كنان گفت:

    -چرا كودكان را مي‌كشي؟!

    او كه كودكي بيمار بيش نيست؟!

    -ابن زياد دستور قتل اولاد حسين را داده است.

    و زينب با شجاعت پدرش خروشيد:

    - كشته نمي‌شود تا اين كه من بدون او كشته شوم..


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #79
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    و منادي‌اي بانگ به تقسيم غنائم بلند كرد..

    و قبايل را بر سر آن سرها نزاع درگرفت..

    براي تقرب به ابن زياد..

    ستم‌ران آن شهر بي‌وفا..

    سرهاي بريده شده را بر نيزه‌ها بر افراشتند..

    كارواني از هيكل‌مندان كه سر فرزندزاده واپسين پيامبران،

    پيشاپيششان ره مي‌سپرد..

    مرد پيس آن را حمل مي‌كند..

    هفتاد سر يا بيشتر

    كه جز بر آستان درگاه الهي پيشاني نسودند..

    اينك بر روي نيزه‌ها مي‌تابند..

    و پيشاپيشش سر واپسين فرزندزادگان است..

    جوان بيمار خود را براي مرگ آماده مي‌سازد..

    آه‌نالة عمه‌اش زينب ديوارهاي زمان را مي‌شكافد :

    -مرا چه شده است كه تو را مي‌بينم

    براي مرگ مهيا مي‌شوي! ‌

    اي باقيمانده جدم و پدرم و برادرم،.

    و الله اين عهدي است از الله به جد تو و پدرت

    و به راستي كه الله تعالي از مردماني كه فرعون‌هاي زمين،

    آنان را نمي‌شناسند

    و حال آن كه آن‌ها در اهل آسمان‌ها شناخته شده و معروفند،

    ‌پيمان گرفته است تا آن‌ها اين اعضاي جدا شده

    و بدن‌هاي پاره پاره شده را جمع كنند

    و سپس پنهانشان نمايند.

    در اين برهوت نشاني را براي قبر پدرت برافرازند

    كه اثرش پوسيده نشده

    و نشانه آن بر گذشت شب‌ها و روزها پاك نخواهد شد.

    هر چه پيشوايان كفر و پيروان گمراهي

    در محو و از بين بردن آن تلاش كنند،

    پس جز بر اثر‌ آن افزوده نمي‌شود..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #80
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض


    منظره خون،

    پاره پيكرهاي خفته بر زمين،

    ‌شمشيرهاي شكسته

    و تيرهاي كاشته در شن‌ها..

    همه از راز معركه‌اي خوفناك سخن مي‌گويند..

    آفريده مرداني كه شرنگ خشمشان را

    بر كام مرگ فرو ريخته‌اند

    و از قلبشان چشمه حيات رويانده

    و نقاب از راز جاودانگي برافكنده‌اند..

    بانويي كه غبار خستگي پنجاه ساله

    بر سيمايش نشسته بود به جانب پيكري خراميد

    كه آن را مي‌شناخت،

    ‌پيكري كه نوباوگي‌اش را مي‌پاييد،

    بالندگي‌اش را مي‌نگريست

    و اينك پاره‌هاي تني در زير سم‌كوبه‌هاي اسباني مست..

    زينب بر مشهد واپسين فرزندزادگان دو زانو نشست؛

    بدني شرحه شرحه آرام و خاموش..

    و اكنون آن روح سترگي كه قبايل را ذليل نمود،

    از اين كالبد سفر كرده است..

    زينب دستانش را به زير پيكر برادرش برد..

    چشمانش را به آسمان برافراشت..

    به سوي خدا و با چشماني اشك‌بار زمزمه كرد:

    -از ما اين قرباني را بپذير ...

    ‌اي الله من..

    و سكينه خودش را بر ‌اندام سترگ پدرش ‌انداخت

    و او را در آغوش گرفت..

    از خود بي‌خود شد

    و در خلسه‌اي شگرف فرو رفت..

    به آوايي گوش مي‌سپرد

    كه از ژرفناي شن‌ها بيرون مي‌تراويد..

    همهمه‌اي آسماني

    و شگفت شبيه صداي پدر سفر رفته‌اش..

    - شيعه من، ‌اي پيروانم،

    هر گاه آبي‌گوارا نوشيديد مرا ياد كنيد

    - يا اگر غريبي‌ را شنيديد يا شهيدي را،

    بر من ندبه و زاري كنيد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 8 از 8 نخستنخست ... 45678

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/