مرد پيس در حالي كه شراره‌هاي كينه در چشمانش زبانه مي‌كشيد..

شمشير از نيام بر كشيد. و نافع نرم و آرام گفت:

-شمر، والله اگر تو مسلمان بودي، بسيار بر تو گران مي‌گشت كه با پنجه‌هاي آلوده در خون‌هاي ما،

نزد خدا حضور يابي.

.و الحمد لله كه خداوند مرگ ما را به دست پليدترين خلقش قرار داده..

شمشير با سنگ‌دلي فرود آمد و آن سر بر شن‌ها فرو غلتيد

و چشمانش در آيينة جهاني بي‌نهايت فرو نشست..

و نرم‌خندي آرام بر لبان پژمرده‌اش نقش بست..

و مردي از قبايل بانگ زد:

- «برير» خدا چه بلايي بر سرت آورده؟!

برير در حالي كه به آن سوي غبار زمان مي‌نگريست، پاسخ داد:

-مرا در خير و نيكي غرقه ساخت و تو را به شر گرفتار.

-دروغ گفتي و تو كه پيش از اين دروغ نمي‌گفتي.

آن روز را يادت هست كه با هم در «بني لوذان» مي‌رفتيم و تو مي‌گفتي:

معاويه گمراه بود و پيشواي راستين هدايت علي بن ابي‌طالب است؟!

-بلي، شهادت مي‌دهم كه رأي من همين بوده و هست.

-و من اكنون شهادت مي‌دهم كه تو در زمره گمراهاني!

-پس بيا تا به سوي الله تعالي مباهله كنيم،

تا حضرتش از بين ما دروغگو را لعنت كرده و بكشد..

دست‌ها به همراه قلب‌ها از پي مددخواهي به آسمان بلند شد..

و نيز دستاني استوار بر افراشته بدان سوي پر كشيد..

پس از يكي از آن دو پذيرفته شد و از ديگري قبول نشد..

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ..

فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ..

إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ ..

و نبرد به يك‌باره در گرفت..

از شمشير برير آذرخشي ويرانگر جهيد..

و آن مرد كه لعنت آسمان بر او به زمين‌ آمد، به خاك غلتيد..

پنداري از مكاني بلند فرو افتاده است..