كارواني كه سرچشمههاي جاويدش را يافته به سمت واپسين گامهاي خود ميشتابد:
-جانهاي ما ارزاني جانت، و خونهايمان نگهدارندة خونت حسين! ...
و الله تا آن زمان كه خون در رگهاي ما ميدود، شما و پردگيانت را گزندي نخواهد رسيد..
آسمان درهايش را ميگشايد، و آن مردان به عروج ميروند..
ابو ثمامه با نردبان خونين معرفت به معراج شتافت و چه زود به آسمانها بال كشيد..
و در ورايش بركهاي از خون سرخ خويش را جاودانه كرد..
پيش ميروم در حالي كه هدايت شدهام، هدايت ميكنم و خدا مرا هدايت كرده است
پسامروز جدت پيامبر را ميبينم
و حسن و علي مرتضي را
و آن جوان شجاع ذو الجناحين را
و اسد الله شهيد زنده را
- و من نيز در پشت سر تو، با آنان ملاقات خواهم نمود.
وعجب شتابان در آغوش دوستانش جاي گرفت..
كاروان آسمانها را در مينوردد..
ستارگان و افلاك گام بر ميدارند..
در عروجي ملكوتي و بيهمتا..
حسين اندوهناك بر بالين زهير ايستاد و فرمود:
-اي زهير، الله تو را از رحمتش دور نگرداند و بر كشندگان تو لعنت كند..
لعن آنها كه به بوزينه و خوك مسخ گرديدند.
و «نافع جملي» بر سمند رحيل نشست..
و در ژرفاي قبايل فرو رفت..
و سنگها بود كه از هر طرف به سويش پر ميكشيد..
بازوان ستبرش شكست..
و به زنجير اسارت در افتاد..
خون بسيار از رگ هايش ميتراويد..
و او را در سرخي افروخته خويش فرو ميبرد..
ابن سعد حيرتناك و با لهجهاي نكبتگون، گفت:
- از وراي اين همه رنجي كه بر خود روا ساختهاي، به دنبال چه هستي؟!
- پروردگارم خودش ميداند چه از او خواستهام..
- مگر نميبيني چه بلايي بر سرت آوردهاند؟!
- والله غير از آنهايي كه مجروحشان كردهام،
خرسندم كه با تلاش خود به تنهايي دوازده نفر از شماها را به خاك هلاكت افكندهام..
و اگر هنوز هم برايم بازويي باقي مانده بود، هرگز اسيرم نميكرديد..
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)