صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 80

موضوع: ۩۞۩ ╬♥╬ ۩۞۩ الم. ذلك الحسين ۩۞۩ ╬♥╬ ۩۞۩

  1. #31
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    و حسين در چشم‌ْخانه‌ها با اسب خويش مي‌گردد..

    و طرح مقابله را بر صفحه روزگار مي‌كشد.

    -فاصله بين خيمه‌ها را كمتر كنيد.

    خيمه‌ها در آغوش هم فرو رفتند..

    و چون بنايي استوار كَأَنَّهُم بُنيَانٌ مَّرْصُوصٌ ..

    يكديگر را فشردند..

    و حسين و يارانش را به حفر خندق‌هايي در آن سوي خيمه‌ها ديدند

    و آنك به خار و خاشاكش آكنده مي‌ساختند..

    -تا گذرگاه اسبان نباشد.

    -و نبرد در يك جبهه باشد.

    نوباوگان حرم،‌اندوهناك، به فرات مي‌نگرند.

    بر لبان خشك، رؤياي شبنم مي‌نشيند..

    و دوشيزگاني كه قلبشان در آغوش حنجره‌شان آرميده،

    خوفناك، به طبل‌هاي قبايل گوش مي‌سپارند..

    كه رؤياي غارت و اسارت مي‌بينند..

    و كركسان مستانه مي‌چرخند..

    هنگامة غريو را، انتظار مي‌كشند..

    كركسان صاحب لحظه‌هاي غروبند كه در التهابي ‌افروخته بر هم نشسته است..

    و فرات در آن سوي سرشاخه‌هاي خرمابنان،

    افروخته، در زبانه‌هاي آتش مي‌سوزد..

    چيزي نمانده تا گرد شب فرو پاشيده شود

    و سرخي تندش خاكستر گردد..

    اينك ديو تاريكي سياه‌ْزاغي را مي‌ماند

    كه در دل شبي‌ پاييزي بر سينة شن‌ها سايه ‌انداخته است..

    اندوه بينابين خيمه‌ها قدم مي‌زند..

    و سايه سترون خويش را مي‌پراكند..

    و از همه جا ضجّه و آه بر مي‌خيزد..

    و ‌اميدهاي سبز به نظارة رؤياي شيرين زندگاني مي‌نشيند.
    حسين به خيمة خواهرش زينب آمد..

    بانويي كه پيش از اين خانه‌نشيني پدر و به خاك خفتن برادرش را شاهد بود..

    و اينك آمده تا واپسين ياران كساء را پاسبان باشد..

    مي‌خواهد با او در همه چيز شريك و دمساز باشد..


    مرگ و جاودانه زيستن را با او تقسيم كند..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #32
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    نسيمي ‌سبك، نرم خزيد و بال خيمه را به رقص آورد..

    شايد مي‌خواهد پيش از طوفان شانة نوازش بر سر خيمه كشد..

    زينب به نجوا آمد:

    -آيا نيت يارانت را مي‌داني؟

    به راستي من مي‌ترسم،

    هنگام كه بر قلة عزت فرا مي‌نشيني به تسليمت فرو كِشند.

    برادر، هيچ ياران خود را آزموده‌اي

    و از آنچه در قلبشان مي‌گذرد، مطمئن شده‌اي؟

    -به خدا سوگند، آنان را آزموده‌ام و جز دلير و نستوه‌تر در ميانشان نيافتم.

    در ركاب من آن‌سان كه نوخاسته‌اي سينه مادرش را به كام مي‌گيرد،

    مرگ را در آغوش مي‌كشند..

    و نافع به دل‌ْپريشي زينب گوش مي‌سپرد..

    به هول و هراس مخدرة بني‌هاشم..

    نافع شتابان خود را به جانب مردي كه غبار شصت سالگي به پهناي صورتش نشسته بود، رساند:
    - حبيب، بشتاب..به جانب زينب روانه شو..

    كه از بي‌وفايي ما مي‌هراسد..

    و بانوان همه گرد شمع وجودش به زلال اشك نشسته‌اند.

    شراره‌اي از ژرفاي چشمان شيرگونه‌اش بر افروخت..

    شراره‌هاي خشمي ‌نهفته به آني زبانه بركشيد..

    و حبيب وجودش همه فرياد گشت كه:

    -اي ياران غيرت پيشه، و ‌اي شيران جنگاور به هنگامه‌هاي نبرد..

    از بينابين خيمه‌ها شمشير‌ها و مرداني استوار به پا خواست..

    برق اراده‌اي پولادين در كاسه چشم‌ها جهيد و رفت

    تا روشناي تاريخ را بيافريند..

    و بازواني ستبر كه تا سرنوشت را به هم بپيچد..

    آن مردان روي در روي خيمه‌اي كه ترس و دل شوره از آن مي‌وزيد، نشستند:



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #33
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض






    حبيب دراز آهنگ غريو بر كشيد:

    اي دختران پيامبر، و ‌اي حرم رسول الله،

    اين برق شمشيرهاي آختة جوان‌هاي شماست ؛

    آمده‌اند تا آن را جز در گردن آن‌ها

    كه مي‌خواهند شما را آسيب رسانند، غلاف نكنند..

    و اينك اين نيزه‌هاي حلقه به گوشانتان است كه سوگند خورده،

    آن‌ها را جز در سينه‌هاي آنان كه مي‌خواهند نور شما را خاموش سازند، ننشانند..

    و اكنون از دل آن خيمة به‌ اندوه نشسته، ناله و فغان بر مي‌خيزد..

    فغاني كه تا ‌امروزه هم، تاريخ و انسانيت،

    آن را از پشت غبار زمان مي‌بيند..

    دادخواهي بانويي هراس‌ديده كه حق خويش را در آرامش مي‌جويد.

    -اي پاك سيرتان، مخدرات رسول الله را يار باشيد.

    اگر ابرها به نظارة آن‌ها نشسته بودند،

    از باران گرم اشك‌هاي كودكان، گريبان چاك مي‌كردند

    و مردان به پهناي صورت گريستند..

    آن چشمان ‌آماسيده در بركة زلال اشك تن شسته

    و مي‌داند كه تا چندي بعد، قربانگاهي فزعناك،

    نقاب بر خواهد افكند.

    سحرگاه آن شب، حسين در عالم رؤياها،

    سگاني مي‌بيند كه او را به دهان مي‌گزند..

    پيكرش را در مي‌ربايند و تندخوتر از همه،

    سگي سياه و سفيد است.



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #34
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض






    10
    باد غبار صبحدم را در چشم‌خانه‌ها مي‌پراكند..

    و فرات پيوسته ماري شتابان را ماند كه پيچاپيچ جاري است..

    و قبايلي كه شب را در رؤياهاي غنيمت مي‌چريده، چشم گشوده

    و اينك با نگاهي ببرآسا و آكنده از شهوت غارت، خيمه‌هايي دور دست را مي‌نگرد.

    صداهايي گونه‌گون با يكديگر در آويخت؛ نعرة شتران..

    و شيهة اسبان..

    و چكاچك شمشيرها و نيزه‌ها و اشك‌ها..

    و آن حُرّي كه سنگ‌ِ دل بر راه كاروان نهاد، و آن را به سرزمين مرگ رهنمون شد،

    اينك بهتناك از منظر آن جماعت بسيار مي‌ايستد..

    اينان همه براي كشتن فرزندزاده پيامبر آمده‌اند..

    هرگز در آينة زنگار زدة ذهنش چنين نمي‌ديد

    كه روزي براي كشتن «المخلّص»، از كوفه سرازير شود..

    اسبش را به پيشاپيش صفوف نهيب زد،

    پيك نگاهش را به آنجا كه أفق خميده است، فرستاد.

    همان جا كه حسين مي‌ايستد.
    از دور او را ديد، جنگجويانش را سامان مي‌دهد:

    هفتاد يا حداكثر هشتاد نفر.

    واقعا آيا حسين نبرد خواهد كرد؟

    آيا اصلا به رزمگاهي خسران پذير پا مي‌نهد؟



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #35
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    و حر شنيد كه حسين‌ اندك سپاهش را ندا مي‌دهد:

    -خداوند به كشته شدن من و شما در اين روز خشنود است..

    پس شما راست كه شكيب ورزيد و نبرد كنيد..

    آن‌ها را مي‌نگرد كه سه گروه شده‌اند:

    جناح راست به فرماندهي «زهير بن قين»

    و جناح چپ به سرداري «حبيب بن مظاهر».‌

    اما حسين خود در قلب آن‌ها استوار گشته است..

    و «اباالفضل» و علمي ‌را كه حسين بر كفش نهاده،

    و اينك بر فراز سرش به دست مي‌افشانْد..

    به تنهايي لشكري يگانه مي‌ديد..

    قبايل به جانب خيمه‌ها مي‌تازند..

    و اسب‌ها مي‌چرخند..

    غبار بر مي‌خيزانند

    و آن قلب‌هاي كوچك در آغوش مهربان خيمه‌ها تند مي‌تپند..

    چه روز دشواري است!

    حسين فرمان داد آتش به خندق در افكنند..

    و آن‌گاه زبانه‌هاي آتش بر آشفت..

    اسب‌ها باز گشتند..

    و از خشم آن آتش خوفناك گريختند.

    خشم‌ناله‌اي از شكست سواران در جان مرد

    پيس بر افروخت و منافقانه نعره زد:

    -حسين، قبل از آن كه قيامت بيايد خودت پيشاپيش آن را بر مي‌فروزي؟!

    حسين آرام و مطمئن فرمود:

    -اين كيست؟! پندارم شمرْ زاده ذي الجوشن است.

    -بله..همان شمر است



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #36
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    آواي حسين طنين افكند:

    -اي فرزند زن بزچران، تو سزاوارتري كه بدان در افتي!

    «مسلم بن عوسجه» تيري در چلّه كمان نهاد..

    مرد پيس، بنده زر خريد شيطان را نشانه رفت..

    و در واپسين لحظه، حسين دست پيش نهاد و فرمود:

    -نمي‌خواهم من آغازگر نبرد باشم.

    حسين به ياد آورد كه «أبقع» چطور بدنش را ددمنشانه به دندان مي‌گزيد..

    دستانش را در دل آسمان فرو برد..

    به سوي دنيايي بي‌نهايت..

    براي شكايت از مصيبت‌هاي اين زمين.

    خنكاي كلماتش بسان جوباره‌اي جاري شد..

    جويباري كه از بهشت عدن مي‌آيد:

    -خدايا تو در هر غم و‌ اندوه، پناهگاه مني؛

    و در هر پيشامد ناگوار، ‌اميد من هستي؛

    و در هر حادثه‌اي سلاح و پشتوانه من..

    چه بسيار غم‌هاي كمر شكني كه بر من فرا مي‌ريخته،

    غم‌هايي كه دل‌ها در برابرش آب و راه چاره در مقابلش مسدود مي‌شد،

    غم‌هاي جانكاهي كه دوستان با ديدنش دوري جسته و دشمنان بدان زبان به شماتت مي‌گشودند!

    خدايا تنها به پيشگاه تو شكايت آورده و از ديگران قطع ‌اميد نموده‌ام.

    خدايا تو بودي كه به دادم رسيده و غبار غم را از سرزمين دلم زدودي

    و مرا از درياي‌ اندوه نجات بخشيدي.

    خدايا تويي صاحب هر نعمت و تويي آخرين مقصد و مقصود من.

    قبايل بر سخت‌ْدلي خود مي‌افزايند..

    و شمشيرها از دور مي‌درخشد..

    پلشتي و كينه از آن فرو مي‌چكد..

    و حر نرم و سبك‌، اندك‌اندك پيش مي‌خرامد.

    به حسين كه بر ناقه‌اش نشسته مي‌نگرد..

    مي‌خواهد براي قبايلي كه او را در ربوده‌اند، سخن بگويد..

    گوش خود را براي اين كسي كه از وراي جزيره آمده

    و گفتار محمد و اراده پولادين علي را با خود دارد، تيز مي‌كند



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #37
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    حسين بر ناقه‌اش استوار مي‌نشيند

    و پيام‌آوري را مي‌ماند كه بذر وعظ بر دل خويش مي‌فشاند:

    -مردم، سخنم را بشنويد و در جنگ و خون‌ريزي شتاب نورزيد،

    تا من وظيفه خود را كه نصيحت و موعظه شماست، انجام دهم

    و انگيزة سفر خود را به اين منطقه توضيح دهم.

    پس اگر دليل مرا پذيرا شديد و سخنم را تصديق نموديد،

    با من از راه انصاف درآمده‌ايد، را سعادت را دريافته،

    و آنك دليلي به جنگ با من نخواهيد داشت.

    و اگر دليل مرا نپذيرفتيد و از راه انصاف نيامديد

    و خود و همگنانتان دست به هم دهيد

    و آن گاه..هر‌انديشه باطل كه داريد

    درباره من به اجرا بگذاريد و مهلتم ندهيد..

    ولي به هر حال‌ امر بر شما پوشيده نماند..

    يار و پشتيبان من خدايي است كه قرآن را فرو فرستاده

    و اوست يار و ياور نيكوكاران.

    آن كلمات با زلال اشك تلخي كه

    از چشم دل خيمه‌ها جاري مي‌شد، درآميخت..

    حسين لب از سخن فرو بست..

    برادرش أباالفضل و فرزندش علي اكبر را فرمان داد:

    -آنان را خاموش كن، كه به جان خودم سوگند،

    گريه‌هاي زيادي در پيش دارند..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #38
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    آن سكوت ژرف بازگشت..

    سكوتي شگفت كه بال بر همه چيز مي‌گستراند..

    و اينك بادي سبك، پيام حسين را نرم بر دوش مي‌كشد:

    -مردم، خداوند دنيا را آفريد و آن را خانة فنا و زوال قرار داد.

    دنيا اهل خويش را تغيير داده و وضعشان را دگرگونه مي‌سازد.

    گول خورده كسي است كه دنيا او را فريفته باشد

    و بدبخت كسي است كه دنيا او را شيفته خود كند.

    پس هش‌داريد كه دنيا شما را نفريبد.

    دنيا هر كس را كه بدان تكيه زند، نا‌اميدش گرداند

    و هر كس را كه بدان طمع ورزد، به يأس و نا‌اميديش كشاند..

    و شما را مي‌بينم كه بر ‌امري هم پيمان شده‌ايد

    كه در آن خشم خدا را بر خود بر انگيخته‌ايد.

    خدا به سبب اين كارتان روي كريمش را از شما برتافته است.

    او نقمت خود را بر شما فرو فرستاده است.

    چه نيك پروردگاري است، پروردگار ما و چه بد بندگاني هستيد شما.

    به طاعت اقرار نموديد و به پيام‌آورش محمد ايمان آورديد؛ ‌

    اما با لشكري انبوه به ذريه و خاندانش نزديك شده و كشتن آن‌ها را مي‌خواهيد.

    به راستي كه شيطان بر شما چيره گشته و خداي بزرگ را از ياد شما برده است.

    .پس ننگ بر شما و ننگ بر اهداف شما..

    إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ ..

    اين قوم مصداق اين كريمه‌اند كه:

    كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانِهِمْ [وَشَهِدُواْ أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءهُمُ الْبَيِّنَاتُ ...] ، ..

    فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ...



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #39
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    كلمات از گوش‌ها مي‌گذرد..

    و در دل‌ها هنگامه‌اي بر مي‌افروزد..

    حر احساس نمود كه زلزله‌اي دنياي او را مي‌كوبد.

    به پژواك آن دل فرو ريخته‌اش

    كه در ژرفاي جانش مي‌تراويد گوش سپرد:

    -كابوس مي‌بينم؟..

    در چه مي‌نگرم؟..

    چه مي‌شنوم؟..

    خدايا، من اين‌جا چه مي‌كنم؟!

    آن ناقه‌نشين هم‌چنان كلماتش را بر دوش باد مي‌نهد

    تا باد نيز آن را بگستراند و

    واژه‌ها را بر بال‌هاي‌انديشه سوار كند:

    -اي مردم، نيايم را برشمريد و بگوييد كه من كيستم،

    و آن گاه به خود آييد و خويشتن را ملامت كنيد..

    بنگريد چرا قتل و در هم شكستن من بر شما جايز است؟..

    آيا من فرزند دختر پيامبرتان نيستم؟..

    آيا من فرزند وصي و پسر عموي پيامبر شما نيستم؟..

    و اولين كسي كه به خدا ايمان آورد و رسولش را تصديق نمود؟..

    آيا حمزه سيد الشهداء عموي پدر من نيست؟..

    آيا جعفر طيار در بهشت عموي من نيست؟..

    آيا سخن رسول الله درباره من و برادرم را نشنيده‌ايد كه فرمود:

    اين دو سروران جوانان بهشتند؟..

    اگر مرا بدانچه گفتم تصديق نماييد،

    اين‌ها حقايقي است كه كوچكترين خلافي در آن نيست.

    به خدا قسم، هنگامی كه دانستم الله تعالي بر اهل دروغ خشم مي‌گيرد

    و ضررش را به آن كه اخلاقش بدان خو كرده مي‌رساند، آهنگ دروغ نكرده‌ام.

    اگر هم مرا تكذيب مي‌كنيد، اينك در ميان مسلمانان از صحابه پيامبر كساني هستند

    كه شما را بدان خبر دهند؛ در آنچه گفتم از آن‌ها بپرسيد.

    از «جابر بن عبدالله انصاري» و «ابا سعيد خدري»

    و «سهل بن سعد ساعدي» و «زيد بن أرقم»

    و «انس بن مالك» بپرسيد..

    همه آن‌ها شما را خواهند گفت كه حقيقتا اين گفتار را

    از رسول الله در شأن من و برادرم شنيده‌اند.

    آيا همين يك جمله نمي‌تواند شما را از ريختن خون من باز دارد؟..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #40
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    نعره‌اي شيطاني كه مي‌خواست گفتار پيامبران را فرو بلعد، به هوا برخاست.

    مرد پيس فرياد زد:

    -ما از آنچه تو گفتي، چيزي نمي‌دانيم؟!

    غريو حبيب، آن مرد هفتاد ساله برخاست:

    -من هم گواهم كه تو راست مي‌گويي. سخن او را نمي‌فهمي.

    چون حقيقتا الله تعالي بر قلب تو مهر زده است.

    خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ ..

    آتشفشان جوشان از نو مي‌خروشد و گدازه‌هاي خويش را دوباره مي‌پراكند:

    -اگر در گفتار پيامبر درباره من ترديد داريد،

    آيا در اين واقعيت هم شك مي‌كنيد كه من فرزند دختر پيامبرتانم؟..

    و الله قسم در ما بين مشرق و مغرب به جز من،

    نه در ميان شما فزرند دختر پيامبري خواهد بود و نه در غير شما.

    واي بر شما! آيا به خون‌خواهي كسي كه او را كشته‌ام بر من شوريده‌ايد،

    يا به طلب مالي كه آن را نابود ساخته‌ام،

    يا از پي قصاص جراحتي كه بر شما زده‌ام؟!


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/