و اينك حسين سواري را مي‌بيند كه دير و واپس مي‌رسد؛

و رنج تشنگي او را از پاي افكنده است. به لهجه‌اي حجازي زبان گشود:

- شتر آبكش(راويه) را بخوابان.
-..؟!

- شتر(جمل) را بخوابان.

مرد تشنه شتر را خواباند،

و هنگام كه خواست بنوشد،

آب از لبة مشك جاري گشت؛

و حسين باز به لهجة حجازي فرمود:

- سر مشك را واگذار و كج نگه‌دار.

مرد ندانست چه كند؛ حسين مشك را خماند تا او خود نيز آب نوشيد و اسبش را هم سيراب نمود.

سكوتي خوفناك دامن كشيد..

تنها شيهة اسبان بر آن دشت يكه مي‌تاخت..

و همگان از راز وجود خود مي‌پرسيدند كه در آن التهاب‌كده از دنياي خداوند چه مي‌كنند..

و «ابن مسروق» براي نماز صلاي اذان زد..

حسين حر را خطاب فرمود:


تو با سپاهيان خود به نماز مي‌ايستي يا با ما؟

هرگز، بلكه ما همه با شما نماز خواهيم خواند.