شاید او عمداً میخواسته است کارخانه را به آتش بکشد تا دوباره رشادتی از خودش نشان بدهد.
فکر همه اعضاء هیئت مدیره آناً به این نکته گرویده شد که می باید بین عمل کارگر اخراجی و وجود آن خانم جوان و زیبا در کارخانه رابطه ای موجود باشد. آقای فرزاد که در تیزبینی و موقع سنجی کم از هیچیک آنان نبود بلافاصله گفت:
- آقایان، می دانید چه کسی بود که از دود توی سالن متوجه شد که یک نفر مشغول کشیدن سیگار است و فوراً دوید آن را از دستش گرفت و خاموش کرد و بعد هم یک راست آمد و موضوع را به من گزارش داد؟ همین کارمند خانم ما، فلاحی، که آقای نصرت می خواهند اخراجش کنند.
آقای نصرت که چرتش پاره شده بود با حالتی دستپاچه از سر جایش تکان خورد. با صدای گرفته ای که نتیجه سکوت چند دقیقه اخیرش بود گفت:
- نه قربان، من حرفم را پس گرفتم. آقایان همه شاهدند که من حرفم را پس گرفتم.
آقای سورن خنده زیر لبی کرد و آقای فرزاد با آنکه گرم سخن بود از توجه به او غافل نماند. ولی نتوانست دریابد که دلیل این خنده چه بود. ادامه داد:
- بنابراین می بیند که این خانم در کارخانه چقدر به درد من می خورد. او چشم من است. همچنانکه چشم کارخانه و همه کارگران است. (پیش خودش فکر کرد چه لازم بود این چند جمله اخیر را اظهار بکند. آیا اعضاء هیئت مدیره حالا هر کدام استنباط و نتیجه گیری مخصوصی از این گفته ها نمی کردند؟) آقایان، تا دو ماه دیگر که کار آقای اشمیت تمام می شود و وقت بهره برداری از دستگاههای جدید فرا می رسد و یک نوبت شبانه به کار کارخانه افزوده می شود، ما ناگزیریم کارگران دیگری استخدام کنیم. اگر از دستگاه قوطی سازی و چاپ روی آن که تکلیفش هنوز قطعی نشده حرفی نزنیم، دست کم سی نفر دیگر لازم داریم. من تصمیم ندارم کارگر یا کارمند زن استخدام کنم، ولی او را نگاه خواهم داشت. تا هر وقت که خودم هستم او هم هست. خوب، این موضوع در نظر آقایان که هر کدام بحمدالله مرحله های عمر و تجربه را پشت سر نهاده اید مرا کوچک نمی کند که بگویم اخلاق و رفتار خوب این دختر مرا تحت تأثیر قرار داده است. شاید اگر در زمان تصدی اینجانب بود که او برای کار رجوع می کرد، با همۀ مقبولیت دلپذیری که دوست عزیز ما آقای نصرت، با بیانی موشکاف در خصوص زیبائی های برورویش اینجا سنگ تمام گذاشت و چیزی نه زیاد و نه کم از حقیقت بود، من قبولش نمی کردم. خوب، از کجا می دانستم که او این طور مفید و- بله، مفید و کار راه انداز از آب در خواهد آمد. بخصوص من که چندان معتقد نیستم زنان ایرانی- یا حتی اروپائی و آمریکائی و ژاپنی اش- در کار بیرون از خانه جدی باشند. من هم همان فکری را می کردم که بعضی شما آقایان می کنید. این دختر را من استخدام نکردم. آن طور که شنیدم در زمان تصدی آقای زروان یعنی همان جنابی که دیگ اسقاطی را خرید و بدون آزمایش نصب کرد و با ندانم کاری خود آن حادثه مضحک را به بار آورد، در زمان حضرت ایشان کارخانه می خواهد یک کارمند دفتری، برای امور متفرقه استخدام کند. این خانم رجوع می کند. این زمان مقارن وقتی است که او به بیمارستان ریوی رفته و جواب رد شنیده است. آقای زروان می گوید ما کارمند مرد می خواهیم. او می گوید شما از یک مرد چه وظیفه ای می طلبید که من از عهده اش برنمی آیم. اصرار می ورزد و سرانجام موفق می شود. اگر آقای زروان در خرید و نصب دیگ اسقاطی یا خیلی کارهای دیگر اشتباه کرد بدون شک در استخدام این خانم اشتباه نکرد و من دست کم از این حیث ممنونش هستم. آقای نصرت برای شما از زیبائی اش حرف زد، من از کارش می گویم، تا اگر هنوز شکی در دل دارید تبدیل به یقین شود که او چقدر به درد ما می خورد. من مشروب نخورده ام و حواسم کاملاً سر جا است. باور کنید بی غرض می گویم و علاقه مخصوصی هم به او، بله به او ندارم. آقای سورن، شما از لای چشمهای نیم بسته به من نگاه می کنید و مثل یک بازپرس که متهمی را روی گردونه حرف انداخته است، منتظرید تا در خصوص این خانم هر چه در دل دارم به زبان بیاورم. خوب، من هم از گفتن حقیقت باکی ندارم. شاید این موضوع به نام من تمام شده باشد، ولی او بود که نان کارگران را اصلاح کرد. زنی روستائی را از کوت عبدالله پیدا کرد و به کارخانه آورد و برای او تنوری دائر کرد که صبحها همانجا خمیر می کند و نان می پزد. بطوری که کارگران هنگام ظهر می توانند برخلاف گذشته نان تازه یا حتی داغ بخورند و شکایتی نداشته باشند. او برای برنامه های غذائی و وضع آشپزخانه نیز پیشنهادات جالبی داده است که من به همه آنها توجه خواهم کرد. صحبت از آشپزخانه که شد بی مورد نمی دانم بگویم که او بی آنکه در این خصوص مسئولیت و یا نقش مستقیمی داشته باشد خود به خود در بهبود اوضاع مؤثر واقع شده است. پیشخدمتهای آشپزخانه به خاطر او در نظافت سالن، شستشو و خشک کردن ظروف و کارد و چنگال و چیدن میزها دقت بیشتری می کنند و شوق و ذوق چشمگیرتری از خود نشان می دهند. حتی کارگران که در محیط چرب و کثیفی کار می کنند و قاعدتاً مقداری به این وضع خو گرفته اند، وقت آمدن به سالن غذاخوری دست ها را می شویند و سعی دارند خود را پای بند به اصول بهداشت و نزاکت های لازم زندگی دستجمعی نشان بدهند. شما یک روز صبح با اتوبوس سرویس بیائید و ببینید که چطور کارگران، کارگرانی که در وضع عادی وقتی بهم می رسند معمولاً خشن و بی نزاکت هستند، این زمان نسبت بهم حالت احترام آمیزی دارند و از اینکه دختری چنین آراسته را در میان خود می بینند خوشحالند و این خوشحالی آشکارا در سیمای آنها منعکس است. دختری آراسته و معقول که در یک ایستگاه بالا می آید، در ردیف اول روی صندلی می نشیند و بغل دستش حتی اگر اتوبوس جا کم داشته باشد به خاطر رعایت ادب و احترام تا به آخر خالی می ماند. آقایان، یک چیزی به شما بگویم، در کشورهای نوخاسته ای مثل کشور ما که تکنیک هنوز نفوذ وسیع و ریشه داری نکرده است، قشرهای غیرماهر فراوانند. کارگران هنوز روح خود را به ماشین نفروخته اند. یلخی هستند و درست دل به کار نمی سپرند. روی یک حساب سرانگشتی پنجاه درصد این قبیل کارگران یکسال، سی درصد آنها شش ماه و ده درصدشان فقط سه ماه سر یک کار تازه دوام می آورند. تنها ده درصد است که ممکن است از مرز یکسال بگذرند و به دو سال برسند. این پدیده نامطلوب در کشورهای صنعتی نیز به کیفیت محدودتری وجود دارد که البته آنها در هر کارگاه عوامل ویژه یا عمومی آن را به دقت بررسی کرده اند و یا نقشه های حساب شده ای در سطح همۀ جامعه، به مقابله با آن برخاسته اند. اما بیائید لیست حقوق کارگران ما را نگاه کنید. اگر از کارگر اخراجی امروز حرفی نزنیم، در چهار ماه گذشته فقط دو نفر از این کارخانه رفته اند. این نه به خاطر گل وجود من، بلکه به خاطر این خانم است که آنها اینطور دلبسته پر کردن کیسه های گشاد آقایان هستند. این امر به نظر می رسد که با خفته ترین احساسات بشری سرو کار دارد. و انسان، زن یا مرد، از هر جنس که هست، آن دستگاه حساس موسیقی است که در قرب جنس مخالف می تواند به وجه دلپذیرتری کوک بشود و کنسرت مطلوبی به گوش برساند. شنیده اید که حتی زنبورهای کارگر در کندوی عسل اگر حضور ملکه را در کندو حس نکنند قادر به هیچ نوع کاری نیستند. غرایز آنها آشفته و سردرگم می شود و سرانجام می میرند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)