بله، حمزه کاکاوند. اتفاقاً اگر اسمش خمره بود بهتر به او می آمد. یک کارگر خپله و زورمند که در قسمت تصفیه کار می کرد. او سیگار کشیده بود. در محوطه ای که تمام فضای اطرافش پر است از گازهای شیمیائی نفت و بنزین و اسیدهای قابل اشتعال، کبریت کشیده و سیگار روشن کرده بود. تعجب اینجا است که خودش هم انکار نمی کرد و صراحتاً می گفت که این کار را کرده است.
آقای بهروز افزود:
- حتی در مدرسه در زمانهای پیشتر که انضباط معنی و مفهومی داشت، هر محصل که سیگار می کشید بی درنگ اخراج بود.
آقای فرزاد توضیح داد:
- این موضوع آنقدر برای من مهم بود که اگر تمام هیئت مدیره را تلگرافی از پشت میزهای کار و یا کنج استراحت منزل های خود در تهران به اینجا صدا می زدم تا به آنهاخبر دهم که یک کارگر توی کارخانه و هنگام کار سیگار کشیده است کار بی ربطی نکرده بودم. حقیقت این است که من نمی خواهم واقعه آتش سوزی سال پیش در زمان مدیریت آقای زروان دوباره برای این کارخانه اتفاق بیفتد. آن واقعه از اینجا شروع شد که یک تانکر جای روغن سوراخ شده بود و نشت می کرد. کارگران، با، یا بدون دستور مدیر کارخانه- به این موضوع کاری نداریم- دستگاه جوشکاری را برده و شروع کرده بودند به جوش دادن محل نشت، آنهم در همان وضعی که از آن روغن بیرون می ریخته، که ناگهان انفجار و به دنبالش آتش سوزی پیش می آید. البته درست است که در قضیه دیروز بحمدالله اتفاقی برای ما پیش نیامد، ولی گاهی وقتها بمب هم روی یک شهر یا تأسیساتی می افتد و چاشنی اش کار نمی کند. من از این بمب های منفجر نشده در آلمان پس از جنگ زیاد دیده ام. یا گلوله ای به سینه کسی شلیک می شود و توی لوله گیر می کند. این واقعه، آقایان چون توی سالن و زیر سقف بود که برای من پیش آمد- البته اگر خدای ناکرده به جای باریک می کشید- برای ما صد بار خطرش بیشتر از آتش سوزی سال گذشته بود.
آقای صمدی با همان خوشحالی و شتابزدگی صمیمانه که ذاتی اش بود، گفت:
- شما که نام آقای زروان را بردید بد نبود از قضیه ربوده شدن دیگ چدنی که داستان شنیدنی خنده داری است نیز ذکری می کردید.
گوینده با قیافه شگفت زده ولی خندان مرد بزرگسالی که از روی ساده دلی در معامله با یک کودک کلاه گشادی سرش رفته است از راست به چپ و از چپ به راست سرش را گرداند و به چهرۀ یک یک اعضاء هیئت مدیره نگاه کرد. در میان آنها بودند کسانی که هنوز از جزئیات این حادثه و علت وقوع آن آگاهی درستی نداشتند. با آب و تاب بیشتری ادامه داد:
- من که از پانزده سالگی در همین حول و حوش توی این کارها پلکیده ام باید اعتراف کنم که تا کنون عجیب تر از این قضیه چیزی ندیده ام و نشنیده ام. فکرش را بکنید، یک دیگ که چهل تن وزن دارد و قطر دهانه اش چهار متر است و از چهار طرف به در و دیوار و سقف و کف سالن کلاف شده است، ناگهان مثل قطره ای بخار شود و به هوا برود. آقایان، بعد از پنج ماه، هنوز که هنوز است ما نتوانسته ایم این دیگ را پیدا بکنیم.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)