نویسندگان کتابهای تاریخ ادبیات معمولا نظر خوشی به ادبیات دوره صفوی و

به اصطلاح شعر سبک هندی ندارند. "دوران رکود و رخوت شعر" ، "روزگار

ابتذال زبان" و "دوره بی توجهی به شعر" و . . . تعبیراتی است که به شکل

"نرخ شاه عباسی" در مورد این دوره به کار می رود!


اما اگر به تذکره های موجود نگاهی بیفکنیم می توانیم از حیث تعداد ، فقط در

تذکره نصرآبادی با نام و شعر نزدیک به یکهزار شاعر ایرانی این دوره آشنا

شویم که بسیاری از آنها دیوان های بزرگ داشته اند. در میان شاعران این

دوران ،شاپور تهرانی حدود ۱۰۰۰۰بیت ،شفایی بیش از ۱۵۰۰۰ بیت ،اسیر

شهرستانی نزدیک به ۲۰۰۰۰بیت و سالک قزوینی در حدود ۳۰۰۰۰بیت و

وحید قزوینی بیش از ۹۰۰۰۰بیت سروده اند.


دو شاعر بسیار شاخص این دوران، یعنی صائب و بیدل ، دیوان هایی پرحجم

دارند که تنها دیوان صائب بیش از ۷۰۰۰ غزل را دربر می گیرد! با افزودن

شاعران پارسیگوی هند و آثار آنان ، کارنامه شعر این دوره از لحاظ کمّی

بسی بیشتر از مجموعه شاعران و دیوان و دستک های بر جای مانده از

هزار سال شعر فارسی برآورد می شود!


از لحاظ کیفی اگر بیرون از معیار و سلیقه پیروان سبک بازگشت و بنیانگذاران

دانشکده های ادبیات ، که اکثرا از منظر شعر خراسانی به دنیای ادبیات می -

نگریستند و برخی از آنها حتی سعدی را هم به شاعری قبول نداشتند بنگریم

شعر این دوره دارای ارزشهای مخصوص به خود است. تلاش سخنوران این

دوره برای یافتن و سرودن مضامین بکر و باریک ، قطعا کوششی بوده است

برای گریز از ابتذال و تکاپو برای نوآوری در فضای شعر که باید مایه تحسین

و تقدیر باشد ، نه دستمایه طعن و تعریض!


در بستر ادبیات ما همواره دو جریان پویا وجود داشته است: ادبیات رسمی و

به اصطلاح درباری و ادبیات مردمی که شاعران گمنامی از میان توده های

مردم آفریننده آن بوده اند. متاسفانه همیشه آنچه مجال ثبت و ماندگاری

نمی یافت ، قسم دوم بود! در دوران مورد بحث ، برای نخستین بار شعر

شاعران معمولی کوچه و بازار که از قهوه خانه ها و محافل ادبی غیر درباری

برخاسته بودند ، مجال ماندگاری یافت و به شکل ابیات سائر در زبان مردم

و تذکره ها باقی ماند.


فهرست نام شاعران :

صائب تبریزی/ غنی کشمیری/ نظیری نیشابوری/ تاثیر تبریزی/ قاسم مشهدی

وحید قزوینی/ مسیح کاشانی/ سلیم تهرانی/ واعظ قزوینی/ کلیم کاشانی /

رفیع مشهدی/ قدسی مشهدی/ دانش مشهدی/ ظفرخان حسن/ محمدعلی

شیرازی/ نجیب کاشانی/ میرنجات اصفهانی/ عبدالقادر بیدل دهلوی/ ابیات

پراکنده شاعران سبک هندی


* * * * *



صائب تبریزی ( شاعر قرن یازدهم) مشهورتر از آن است که نیازی به معرفی

داشته باشد. غرابت مضمون و قوت لفظ ، به ابیات او درخششی ویژه

بخشیده و انتخاب بیتهای زیبا و در عین حال متفاوت را از میان سروده های

او دشوار ساخته است:



زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد

نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت


کشتی عقل فکندیم به دریای شراب

تا ببینیم چه از آب برون می آید!


گر تو گل همیشه بهار زمانه ای

ما بلبل همیشه بهار زمانه ایم!


از ما خبر کعبه مقصود مپرسید

ما بی خبران قافله ریگ ِ روانیم


گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا می کشد

خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها


هوا چکیده نور است در شب مهتاب

ستاره خنده حور است در شب مهتاب


گفتگوی اهل غفلت قابل تاویل نیست

خواب پای خفته را تاویل کردن مشکل است!


ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز

تا باز کنی بند قبا صبح دمیده ست!


بوی گل و باد سحری بر سر راه اند

گر می روی از خود ، به از این قافله ای نیست


کمند زلف در گردن ، گذشتی روزی از صحرا

هنوز از دور گردن می کشد آهوی صحرایی


پیراهنی که می طلبی از نسیم مصر

دامان فرصتی ست که از دست داده ای


در حسرت یک مصرع ِ پرواز بلند است

مجموعه بر هم زده بال و پر من


نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام

از حق گذشته ایم و به باطل نمی رسیم!


داغ آن دریانوردانم که چون زنجیر موج

وقت شورش برنمی دارند سر از پای هم!


نیست امروز کسی قابل زنجیر جنون

آخر این سلسله بر گردن ما می افتد!


بزرگ اوست که بر خاک، همچو سایه ابر

چنان رود که دل مور را نیازارد!




* * * * *



غنی کشمیری (متوفی۱۰۹۷ه ق) از سرآمدان سبک هندی به شماراست.

غنی کهبه مشرب فقر وعرفان گرایش داشت، زندگانی در گوشه نشینی

گذراند و در چهل سالگی این جهان را وداع گفت. در اینجا نمونه ای از ابیات

او را می آوریم. این نخستین بخش از " مضامین گم شده " است. هر گاه

حوصله ای حاصل شد به سراغ برخی دیگر از شاعران این شیوه خواهیم رفت




تا بود گفت و گو سخنم ناتمام بود

نازم به خامشی که سخن را تمام کرد


بالش خوبان دگر از پر است

شوخ مرا فتنه به زیر سر است!


افتادن و برخاستن باده پرستان

در مذهب رندان خرابات نماز است


خوشا عهدی که مردم آدم بی سایه را دیدند

غریب است این زمان گر سایه آدم شود پیدا


تابوت مرده ای دوش هشیار کرد ما را

پای به خواب رفته بیدار کرد ما را


شعر دگران را همه دارند به خاطر

شعری که غنی گفت کسی یاد ندارد!


خواستم کز گلشن دیدار او چینم گلی

چشم واکردن در حیرت به رویم باز کرد


غافل دادیم دل به دستت

ما را یاد و تو را فراموش !



* * * * *



نظیری نیشابوری( متوفی۱۰۲۱ ه ق ) از پیشگامان سبک هندی است.

صاحب تذکره آتشکده او را "شاعری بی نظیر" می داند و صائب رسیدن به

او را خیال می شمرد:




صائب! چه خیال است رسیدن به نظیری

عرفی به نظیری نرسانید سخن را



دیوان او که حدود ۱۰۰۰۰ بیت دارد ، یک بار به اهتمام دکتر مظاهر مصفا و

یک بار به کوشش محمدرضا طاهری منتشر شده است.



درس ادیب اگر بود زمزمهّ محبتی

جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را


شاهدان چمن تهیدست اند

جامه سرو تا سر زانوست !


گریزد از صف ما هر که مرد غوغا نیست

کسی که کشته نشد از قبیلهّ ما نیست !


ز بس که گشته ام از درد ِ انتظار ضعیف

نگاه را به رخت قوّت رسیدن نیست !


در دل او درد ما از ناله تاثیری نکرد

برد مرغی نامهّ ما را که بال و پر نداشت !


آن که صد نامهّ ما خواند و جوابی ننوشت

سطری از غیر نیامد که کتابی ننوشت !


نیازارم ز خود هرگز دلی را

که می ترسم در او جای تو باشد


گویا تو برون می روی از سینه وگرنه

جان دادن کس این همه دشوار نباشد !


کشته از بس به هم افتاده کفن نتوان کرد

فکر خورشید قیامت کن و عریانی چند


دولتی بود که مُردیم به هنگام وداع

آن قَدَر زنده نماندیم که محمل برود !


سینهّ پر حسرتی دارم که از اندوه او

تا به نزدیک لب آرم خنده را ، شیون شود !


دست طمع چو پیش کسان کرده ای دراز

پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش


ترسم که در روز جزا گیرند خلقی دامنت

با دیگران باری مکن جوری که با ما کرده ای !


ارباب زمانه آفت دل باشند

چون موج سراب نقش باطل باشند


این کهنه سفینه های از کار شده

خوب است جنازه های ساحل باشند !


یک معرکه خویش را به جایی نزدیم

یک مرتبه حرف خونبهایی نزدیم


صد قافلهّ شهید بر ما بگذشت

ما مرده چنان که دست و پایی نزدیم !




* * * * *



میرزا محسن تاثیر تبریزی ( متوفی ۱۱۳۱ه ق) از سخنوران دوران صفوی

است که بوی سخن صائب از شعر او به مشام می رسد. دیوان او را دکتر امین

پاشا اجلالی - از مدرسان ادبیات در دانشگاه تبریز - تصحیح کرده است.از

ابیات تاثیرگذار او اینها را برگزیده ایم:



زنگ ساعت شیونی گر می کند حیرت مکن

از برای فوت وقت خویشتن در ماتم است!


پیرو افتادگی ، آخر به جایی می رسد

قطره ای بودم تنزّل کردم و دریا شدم!


بر ما چه ستمها که نرفت از تن خاکی

چون ریشه دویدیم و به جایی نرسیدیم!


شبی در هجر او بر ما گذشته ست

که باک از شورش محشر نداریم!


به رقیب چون پسندم که تو رو به رو نشینی

که ز رشک می دهم جان ، چو به مرگ او نشینی!


نالهّ جانسوزم از بس دلنشین افتاده است

هیچ کوهی برنمی گرداند این فریاد را


جستجوی حق به پای کفر و ایمان می کنم

یک قدم در سایه دارم ، یک قدم در آفتاب


بر این نسَق گذرد گر مدار صحبتها

به هر کجا که کسی نیست جای ما خالی ست!


راحتی نیست که از رنج کسی گُل نکند

خواب مخمل ز نخوابیدن مخملباف است


دو پادشاه به یک مملکت نمی گنجد

در آن دلی که محبت بود فراغت نیست


تو می خرامی و از بس به خویش می بالد

زمین به پیرهن آسمان نمی گنجد!


مشو ز نکهت پیراهن سحر غافل

که بوی یوسف از این گرگ و میش می آید


گمان کنید عزیزان! که آب برده مرا

تعجب از مژهّ اشکبار من مکنید!


تنش از لطف می آید در آغوش

به آن نرمی که آید خواب در چشم!




* * * * *



قاسم مشهدی از شاعران قرن یازدهم هجری که او را به نام "قاسم دیوانه"

نیز می شناخته اند:



به گوش بحر ، حرف لذت لب تشنگی گفتم

تپیدنهای دل بیرون فکند از آب ماهی را


هر کسی را در مقام خویش می باید گذاشت

صورت منصور را بر دار می باید کشید!


گوش را هوش شنیدن نبوَد ، کاش کسی

از لبت شهد سخن را به مکیدن گیرد!


چون ز صحرای غمت باد جنون برخیزد

گل پیراهن ما رنگ دریدن گیرد


اشک و آهم گر غبارآلود آید دور نیست

یاد طفلی در دل من خاکبازی می کند!


قرب تو را دلیل همین بس بوَد که من

افتاده ام به یاد تو هر جا نشسته ام!


کردم سفید دیده خود را در انتظار

شاید که در دلم شب مهتاب بگذری


سرخی چهرهّ من از دگری ست

عکس در خون فتاده را مانم!




* * * * *



وحید قزوینی ( متوفی ۱۱۱۲ه ق ) از شاعران و دبیران و تاریخ نگاران و

سیاستمداران دوران صفوی است. در اینجا نمونه هایی از نازک خیالی -

های او را به اهل تامل تقدیم می کنیم:




چندان که می پرم به پر و بال بی خودی

از عالم خیال تو بیرون نمی روم!


گردش این ساغر خالی که گردون نام اوست

اهل دولت را نمی دانم چرا مدهوش کرد؟!


چه بلایی تو که از شوق خرامیدن تو

جاده چون رگ به تن خاک تپیدن گیرد!


اهل دنیا را ز غفلت زنده می پنداشتم

خفته دایم مردگان را زنده می بیند به خواب!


می برد آخر تو را خواب عدم ، غافل مشو

آمد و رفت نفسها جنبش گهواره است!


اگر در خانهّ من نیست چیزی

خجل گشتن ز روی میهمان هست!


دیدم آن چشمهّ هستی که جهانش خوانند

آن قدر آب کز او دست توان شست ، نداشت!


گر چه مهمان چو نفس مایهّ روح است ، ولی

خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود!


واعظ! مکن دراز حدیث عذاب را

این بس بود که بار دگر زنده می شویم!


به سان خامهّ نقاش ، در عشق

به مویی می توان کوهی کشیدن!


نمی آید به چشم از نازکی مانند بوی گل

گر آید از لباس خویش آن گل پیرهن بیرون


دشمن دوست نما را نتوان کرد تمیز

شاخ را مرغ چه داند که قفس خواهد شد!؟




نویسنده: دکتر محمد رضا ترکی