1- آیا می دانستید که واژه ی باختر در حقیقت نه به معنی مغرب بلکه درست وارونه ی آن، یعنی به معنی مشرق است ؟

به این توضیح اززبان ملک الشعرای بهار ( در " بهار و ادب فارسی "، ج. دوم ) گوش کنید :



« اساتید قدیم چهار جهت اصلی را چون این می نامیده اند :
خاور : مغرب و گاهی مشرق باختر : شمال و مشرق
جنوب : نیمروز و گاهی یمن یا سیستان
فرهنگ نویسان از سروری و جهانگیری به بعد، خاور و باختر را هر کدام به هر دو معنی مغرب و مشرق آورده اند. لیکن در اکثر استعمالات خاور مغرب است و باختر مشرق.
فردوسی می گوید :
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت / ز بالا سوی خاور اندر گذشت
عنصری می گوید :
از آن شادی که بیند طلعت او / به مشرق روز باشد نور گستر
وزان غم کش نبیند زار گردد / به هنگام فرو رفتن به خاور
با این حال اشعار دیگری نیز وجود دارد که در آن ها خاور به معنی مشرق و باختر به معنی مغرب است. این تشویش ِ معانی موجب گردید که شعرای قرن اخیر برای رفع اشکال، کار را یکطرفه کنند و برای هر لغت تنها یک معنی را در نظر بگیرند. ولی در این کار متاسفانه هر دو لغت را درست بر خلاف معنی اصلی آن ها استعمال کرده اند که دلیل این امر نیز آن است که:
در قسمت شرقی خراسان ِ امروز دشتی است که احتمالا چون در مغرب رود جیحون قرار دارد ( و در زبان پهلوی نیز مغرب را خوربَران، یعنی محل فرود آمدن خورشید می گویند ) آن را دشت خاوران نامیده اند.
سپس چون قسمتی از خراسان را ( که در زبان پهلوی به معنی مشرق است ) به خاوران موسوم یافته اند، واژه ی خاور را با مشرق معنی کرده و ناگزیر لغت ضد خاور را نیز که ( به عقیده ی آنان ) باختر باشد به مغرب اطلاق کردند».
2- آیا می دانستید که ما برخی از واژه ها و عبارات را در معنایی به کار می بریم و می فهمیم که هیچ ارتباطی با معنی اصلی و واقعی آن واژه ها یا عبارات ندارد ؟



از آن جمله اند مثلن واژه ها یا عباراتی مانند کمر، کمربند، افسوس، شوخ، پرستیدن، بت پرست یا آتش پرست.
معنی اصلی کمردر حقیقت کمربند است ( مانند: کمر همت بستن) و معنی اصلی کمربند در واقع بنده و غلام است ( کسی که کمر بسته است). آن چه را نیز که ما کمر می نامیم و مرادمان بخشی از بدن است میان می نامند.



افسوس را که به معنی ریشخند و تمسخر است به معنی دریغ وبرای ابراز اندوه و تاثر به کار می بریم.
شوخ را که چرک و آلوده است بذله گو می فهمیم و
بت پرست یا آتش پرست را که به معنی خادم نکاهدارنده و مواظبت کننده از بت یا آتش در بتکده یا آتشکده است، به معنی کسی که بت یا آتش را می پرستد در می یابیم. حال آن که پرستیدن نه به معنی عبادت و ستایش کردن، بلکه به معنی خدمت کردن و مراقبت کردن است که معنی خود را در واژه ی «پرستار» هنوز نگاه داشته است. بت پرست کسی بوده است که بت ها را خاکروبی، نظافت و تعمیر می کرده است و آتش پرست کسی بوده است که مراقب بوده است که مبادا آتش در آتشکده خاموش شود، زیرا مردم برای روشن کردن اجاق ها و چیزهای دیگرشان از آتشکده آتش می برده اند. از این رو آتش‌پرست، پاژنام ( لقب) ایرانیان پیش از اسلام و یا پاژنام زرتشتیان نیست.
برای آشنایی با دلایل و شواهد کافی در ادبیات فارسی، برای معانی اصلی و حقیقی این واژه ها و بسیاری از واژه های دیگر، می توانید به مقاله های موضوع شماره ی ۸ ( کالبد شکافی واژه ها ی زبان فارسی ) نگاه کنید.

3- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان از صدها مصدر عر بی که خود معنی اسمی نیز دارد( یعنی اسم مصدر است) با افزودن غیر ضروری ِ "کردن "، "دادن " ،" زدن " ، " یافتن " ، " شدن " و مانند آن ها، که تنها باید برای ساختن مصدرهای مرکب به کار رود، دوباره اسم می سازند و با این کار به دراز نویسی و دراز گویی بی هوده دست می زنند ؟



به نمونه های زیر نگاه کنید:



تعویض( کردن) چرخ های ماشینش دو ساعت طول کشید.
ارتباط (دادن) این دو موضوع به هم نادرست است.
ثبت (شدن) این قراداد لازم است.
برای تهیه (کردن) وسایل تعمیر دوچرخه ام به بازار رفتم
تورم موجب رکود (یافتن) بازار می گردد.
شکست در این بازی به حذف (شدن) تیم ما انجامید.

طرح (کردن) این موضوع در این نشست کار نادرستی است.
در تمام این سال ها به فکر انتقام( گرفتن) از او بود.



4- آیا می دانستید که ما برخی از بزرگان علم و ادب ایران را نه با نام خودشان، بلکه با نام پدران شان می نامیم ؟

زکریا نام پدر " محمد بن زکریای رازی " و سینا نیز نام پدر " ابوعلی این سینا " بوده است. لیکن همه جا آنان را با نام زکریای رازی و ابن سینا ، یعنی نه با نام خود، بلکه با نام پدران شان می نویسند. " بیمارستان ابن سینا " هنوز نیز در چهار راه حسن آباد تهران با این نام وجود دارد.
منصور نیز پدر " حسین ابن منصور حلاج " می باشد که کوتاه شده ی نام وی "حسین حلاج " است. لیکن این نامی ترین عارف وارسته ی ایران در سده ی سوم هجری را همه جا " منصور حلاج " می نامند و نه "حسین وار"، بلکه "منصوروار" بر سر دار می کنند، در حالی که منصور (یعنی پدر حلاج) در آن هنگام در خوزستان به حلاجی و پنبه زنی مشغول بوده است.