و باز این منم ، همان ، که رو به روی آينه
نشسته و گره زده نگاه توی آينه

منم کسی که ناگهان ، ترک ترک شکسته شد
دلش به سنگی از دل بهانه جوی آينه

هزار تکه می شود دلم ، ولی هنوز هم
شده ست بند قلب من به تار موی آينه

میان من و ... بارها حصار چیده اند ، باز
پرنده وار می پرد دلم به سوی آينه

و ماه را میان یک قفس کشیده ام ، خودم
طلوع می کنم شب از نسیم بوی آينه

تو حس ناب واژه ای ، به وسعت دوباره گی
دوباره غرق می شوم در آرزوی آينه