و اینک میان نفسهای هرزه ی رفتن و نماندن
بی پناه تو مانده ام
پروانه ها گفته بودند تاب ماندنت را که نداری
اما به خلوص باورم ازین عشق پر از ایمان بودم
نمیدانستم باورم حقیر است
وگرنه پروانه ها دروغ نمی گویند
از امروز آسمان شعرهایم ابریست
پربار تا ترا گریه کنند
پربارتر از من
از منی که شما گفتید مرده است
میدانستم
همیشه التهاب این زخم نخورده
برایم عطشناک تر بود از رفتنتان
همیشه از هراس این طغیان
به گذشته هامان پناه می برم
دلگرم میشوم
اما
آیا مگر میشود اینهمه دیوانگی را با رفتنت
تفسیر کنی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)