بازم دل گرفته باز بغض کردم ٬ باز چشمهایم بارانی
اند ٬ باز پلکهایم سنگین شده اند و بغض داردخفه ام
می کند . باز من ماند ه ام و یک دنیا تنهایی ٬ باز من
ماند ه ام یک دنیا حرف به وسعت تمام سلو لهای
تنم و به و سعت تمام وجودم . حرفهایی که گوشی
برای شنیدنش پیدا نمی کنم . با ز من مانده ام و
غم نداشته هایم .
باز من ماند ه ام و این دل بی قرار که دارد سینه ام
را می شکافد در جستجوی پنجره ای
برای رهایی و پرواز از این قفس تنگ و تاریک
کههر رو ز تنگ تر و تاریک تر میشود . و دلم را در
خود می فشارد ٬ درست مثل شب اول قبر ٬ چه
می گویم ؟ آنکه اصلا دردناک نیست ٬ چه بسا لذت
بخش هم باشد ٬ زیرا آن هنگام است که دیگر دلم
رها شده است و آن گاه است که صیاد و قفس ...
اسیر صید و زندانی خود شده اند.
آن هنگام است که تن اسیر روح است . بگذار عذاب
ببیند بگذار شکنجه اش کنند بگذار بفشار د ندش
انقدر که استخوانهایش خرد شوند له شوند پودر
شوند و خوراک موران و ملخان گردد .بگذار کریه ترین
فرشته ها به دیدارش بیاییند . بگذار محکمه ای بر
پا شود و و آنگاه تمام گوشها را ببندند که هیچکس
فریادش را نشو د .مگر نه اینکه همین بدن بود که
همه ی گوشهارابه رویم بسته بود همه ی دلها را در
غفلت و روزمرگی فرو برده و بخود مشغول کرده
بود. بگو نه ای که هیچکس صدایم را نمی شنید
هیچکس مرانمی دیدید . هیچکس مرا نمی شنید و
هیچکس مرا نمی خواند . بگذار به سخت ترین
عذابها محکومش کنند. بگذار تبعیدش کنند به جهنم .
بگذار برود به جهنم ... !!
دلم در تکا پوی رهایی از این قفس گوشتی تنگ و
تاریک سالها ست که دارد به در و دیوار آن
می کوبد . درآرزی پرواز است .پرواز تا ابدیت پرواز
تا بی نهایت...اما افسوس باز من مانده ام و
چشمهای آبی آبی . زندگی چقدرسخت و تحمل آن
چقدر دشوار است٬ ودرک آدمها غیر ممکن .
دلم گرفته است گویا تمام غمها ی عالم به یکباره
هوار شدن توی دلم . زندگی خیلی سخت است !
زندگی خیلی سخت است ! سخت سخت سخت .
زندگی جز خستگی نیست خستگی هم زندگی
نیست تنهایم تنهای تنها در این تبعیدگاه . کو
همنفسی ؟ کو شانه ای ؟ کو دلی ؟ کو چشمان
منتظر و نگرانی که ... کو ؟ کو ؟ کو ؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)