تو با هزار فانوس
من با يكی آينه،پيشانی بر پيشانیِ دريا...
اينك اينجا
ميانِ سبزها وُ قرمزها
شُدها وُ آمدها
تنها ايستاده اَم
با داغِ دِلنِشينِ يكی بوسه
كه ايمانِ صَنعانی اَم بِسوخت !
تا آيه هایِ زمينی اَم
آيِنه اَت را قابی بگيرد
ديری ست اِنجيل بر نِيزه می كنم
مسيحِ من
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)