شب...
طولانیتر از هزاران یلداست...
و چه سنگین شده اند پلکهایم...
اما نمیروند به خواب...
میترسند لحظه یی گذر کنی و نبینند...
..حتی رد پایت را..
یا نشنوند...
..طنین گام هایت را..
گوش هایم نمیشنوند...
..سرود صدایت را...
چه سکوت پر هیاهویی.....
کاش ارامتر سکوت میکرد...این تنهایی.....