خانه ای در دلم است
سقفش همه گل
پنجره هایش به مصفایی عشق
بوی مهتاب در آن جاری و پر
بر در خانه ی حساس دلم
جمله ای حک کردم :
تا نشد عاشق خالص پیدا
عاشقی ممنوع است !!!
خانه ای در دلم است
سقفش همه گل
پنجره هایش به مصفایی عشق
بوی مهتاب در آن جاری و پر
بر در خانه ی حساس دلم
جمله ای حک کردم :
تا نشد عاشق خالص پیدا
عاشقی ممنوع است !!!
نیمکتی روبه کوهم...
و آتشفشانی که هر روز تهدیدم میکند ...شبیه توست!!!
برگ ها روی سرم می ریزد
که برف روسفیدت میکند!
اینجا هیچ قرار دو نفره ای نیست،اما
در دامنه های تو مسافران زیادی اتراق کرده اند...
نشسته ام...
و چشمم به اوست
کوهنوردی که فتحت میکند!
سالها پیش
وقتی جوان بودم
او روزی ازروی صندلی بلند شد
و به من گفت:
دوستت دارم!
زمان!
ای دزدی گه همه چیز های شیرین را
از آن خودت میکنی
این را هم به فهرست خود اضافه کن
هر چند حالا غمگین و خسته ام
وسلامت و قدرت از وجود من رفته
اما نگو پیرم
زمان!
ای دزدی گه همه چیز های شیرین را
از آن خودت میکنی
این را هم به فهرست خود اضافه کن
او روزی به من گفت:
دوستت دارم!
در یاب کنون
که نعمتت هست بدست
کین دولت و ملک
می رود
دست بدست
تو را که می بینم
دلم قرار هزار ساله می گیرد.
بسان،کودک شبهای سرد پاییزی
حضور گرم تو را هی بهانه می گیرد.
اگر چه زردترین برگ پاییزم
تو را که می بینم
دلم،زیاس بهاری نشانه می گیرد.
به پای نگاهت شبی که جان دادم
بهای خون مرا
قسم به پاکی مجنون
زمانه می گیرد.
تو را که می بینم
دلم قرار هزار ساله می گیرد
پشتــ این پنجره ها من نگاهم نگران استـــ
از پس این شیشه ها دل به دنبال فرار استــــ
چشمانم سخت به دنبال خیالتـــــ
دل بی صاحب من خسته و نالان بی قرار استــــ
فرقی نمی کند که بهار است یا که نیست!
در خانه رقیب، نگار است یا که نیست!
فرقی نمی کند که در این واپسین نفس
عمری برای با تو شدن ،هست یا که نیست.
در میله های قفس زاده شد دلم
فرقی نمی کند که در آیین عاشقی
رسمی به نام رهایی است، یا که نیست.
من از سکوت نگاهت شکسته ام
فرقی نمی کند ،که به دستان پاک تو
سنگ شکستن دل، هست یا که نیست.
فرقی نمی کند که در این پهن دشت زندگی
دور از صدای تپشهای قلب تو
جایی برای زیستنم، هست یا که نیست.
من در صداقت باران شکفته ام
فرقی نمی کند که بهار است یا که نیست!
ای نازنین!
باور نکن که در اعماق باورم
فرقی نمی کند که در آغوش باورت
سهمی برای شانه من هست یا که نیست
گاه تنها صدایی جاده ای را می شکند
و مسیری را متلاطم می کند
چنان می لرزاند
که موج صخره را
که باد شب را
دیوانه می کند
جهانی از نو می آفریند
جهانی پر از مستی های بی دلیل
دنیایی لبریز از اشک های دیدنی
که ریخته شوند
و گونه ای را با لذت خیس شدن آشنا سازند
لذت گرییدن برای عشق
زمانی که جای کسی خالیست
دلی گرفته است
و سینه ای را تشویشی می میراند
زمانی که شبی از هیجان بی نصیب است
شبی پر از ستاره، اما بی نور!
شبی تهی تر از دستان تنهای من
شبی بی رمق تر از احساس ت َرَک خورده ِ من
وای
شبی بی حضور تو!
چه بی هیاهوست این خلوت نهانم
شعله ای بیافروز
تا در تنگناهای تاریک شبهای بی ستاره
تو را به تصویر در آورم
غزلهایم برای توست
چرا که تو قطب زنده غزلهای منی
ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت آخرم
اشکهای من از غصه نیست
فقط…
چشمهای من خجالتیست
چشمانم به وقت دیدنت ” عرق ” میکند !
اما…
تو این را باور نکن…
غصه از اشکهای من میبارد…!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)