فصل ششم
سر میز نشسته بود و با بی میلی غذا می خورد و مادرش از پري تعریف می کرد و این که چون نازنین تنها بوده به
فکرش رسیده از عزیز خانم بخواهد پري را براي چند روزي،یا به قول مادرش،حداقل تا زمانی که نازنین مهمان
آنهاست،به نزد خودش بیاورد و پدرش مغرورانه به حرف هاي همسرش گوش می داد.سر میز که نشست،از دیدن
پري تعجب کرد و از پدرش بیشتر که با خوشرویی با پري صحبت می کرد و او را سر میز پذیرفته بود.مادرش [/
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)