ز سنگ نيست قلب من، بيا که آب ميشود
مزن شراش از جفا، ببين کباب ميشود
خدايرا ترحمی، مرو که بی تو عاقبت
بنای زندگانيم، ز غم خراب ميشود
گهی ز راه دلبری، تو بهترين بهتران
سراغ دل شکستان، بجو ثواب ميشود
ز سنگ نيست قلب من، بيا که آب ميشود
مزن شراش از جفا، ببين کباب ميشود
خدايرا ترحمی، مرو که بی تو عاقبت
بنای زندگانيم، ز غم خراب ميشود
گهی ز راه دلبری، تو بهترين بهتران
سراغ دل شکستان، بجو ثواب ميشود
زبان را نمی فهمی، نگاهم را نمی بينی
ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بينی
سخن ها گفته در چشمم، نگاهم صد زبان دارد
سيه چشما! مگر طرز نگاهم را نمی بينی
سيه مژگان من ! موی سپيدم را نگاهی کن
سپيد اندام من! روز سياهم را نمی بينی
پريشانم، دل حسرت نصيبم را نمی جويی
پشيمانم، نگاه عذر خواهم را نمی بينی
گناهم چيست جز عشق تو ، روی از من چه ميپوشی
مگر ای ماه! چشم بی گناهم را نمی بينی؟
زغم زار و حقيرم با کی گويم
ز غصه من بميرم با کی گويم
ز هجر يار گريانم ندانم
که دامان کی گيرم، با کی گويم
ز جورش در فغانم، چند نالم
گذشت از چه تغيرم، با کی گويم
مرا از خود جدا دارد نگاری
که نی از وی گريزم، با کی گويم
ببوی وصل او عمرم بسر شد
فراقش کرد پيرم، با کی گويم
شب و روز آتش سودای عشقش
همی سوزد ضميرم، با کی گويم
مرا مردم توانگر می شمارند
من مسکين فقيرم، با کی گويم
چنان سوزد مرا تاب غم او
که گويی در سعيرم، با کی گويم
هر آن غم کز فراقش بر من آيد
به ديده می پذيرم، با کی گويم
زندگی آخر سر آيد، بندگی در کار نيست
بندگی گر شرط باشد، زندگی در کار نيست
گر فشار دشمنان آبت کند مسکين مشو
مرد باش ای خسته دل، شرمندگی در کار نيست
با حقارت گر ببارد بر سرت باران دُر
آسمان را گو برو، بارندگی در کار نيست
گر که با وابستگی داران اين دنيا شوی
دورش افگن، اين چنين دارندگی در کار نيست
گر بشرط پايکوبی سر بماند در تن ات
جان ده و رد کن که سر افکندگی در کار نيست
زندگی آزادی انسان و استقلال اوست
بهر آزادی جدل کن، بندگی در کار نيست
زيبا نگارم به من نگاه کن
طاقت ندارم به هجر تو
اين شرار عشق آتشينت
سوخته است دل و جانم
ديگر اشکم مريز، ديگر اشکم مريز
زيبای من چشمان من کور شد
اشکها از چشم من ريزد چو بارانها
زيبای من چشمان من کور شد
محو آن زلفان سياهت من
محو آن لبان گلگونت
محو آن دو چشم سياهت من
کرده تباهم زيبايم
ديگر اشکم مريز، ديگر اشکم مريز
زيبای من چشمان من کور شد
اشکها از چشم من ريزد چو بارانها
زيبای من چشمان من کور شد
ساقيا مرا درياب،پر کن از وفا جامم
مستم امشب از غم ها، می نخورده بد نامم
توبه ام مده زاهد، ديگر از می و مستي
فارغ از حسابم کن، غافل از سر انجامم
شايد عمر اين مستی، چون وفای او باشد
ساغرم تُهی ماند، بشکند فلک جامم
من ز بيم رسوايی، گريه ميکنم در دل
ميکشد مرا آخر، خنده های آرامم
ساقی، جام شرابم بده
مره، مره، مره می بده
جام پياپی بده
مره، مره، مره می بده
با چنگ و با نی بده
امشب خرابم ساقی
پر تب و تابم ساقی
پر کن بدست خودت
جام شرابم ساقی
مره، مره، مره می بده
با چنگ و با نی بده
هستم هلاکت دلبر
عاشق پاکت دلبر
يک قطره آبم بده
از آب تاکت دلبر
مره، مره، مره می بده
با چنگ و با نی بده
ستاره ديده فرو بست و آرميد بيا
شراب نور به رگهای شب دويد بيا
ر بس بدامن شب اشک انتظارم ريخت
گل سپيده شگفت و سحر دميد بيا
شهاب ياد تو در آسمان خاطر من
پياپی از همه سو خط زر کشيد بيا
زبس نشستم و با شب حديث غم گفتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پريد بيا
بوقت مرگم اگر تازه ميکنی ديدار
بهوش باش که هنگام آن رسيد بيا
نيامدی که فلک خوشه خوشه پروين داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چيد بيا
اميد خاطر سيمين دل شکسته تويی
مرا مدار ازين بيش نا اميد بيا
سرود شبانگاه، چه خوش گاه و ناگاه
رسد ناگهانی، ز نای شبانی
به اين نغمه خو کن
به ميخانه رو کن
ز می پر سبو کن
سرود شبانگاه، چه خوش گاه و ناگاه
خدا را، تو ای عشق و مستی
بيا سويم هر جا که هستی
سپيد ابر باد
چمن رنگ کارد
صبا برگ بارد
سرود شبانگاه، چه خوش گاه و ناگاه
من آن ريخته برگ زردم
نهالا، به گردت بگردم
نماند چمن ها
نه ما و نه من ها
بماند سخن ها
سرود شبانگاه، چه خوش گاه و ناگاه
يک دل ميگه: برو ، برو
يک دلم ميگه: نرو ، نرو
طاقت نداره دلم بی تو
بی تو چی کنم
پيش عشق ای زيبا، زيبا
خيلي کوچک است دنيا، دنيا
با ياد تو ام هر جا، هر جا
ترکت نکنم
احوال زار دلم را ندانی
با تو چی گويم که بر آن نمايی
بی تو نتابد نه مهری، نه مانی
بر شام تارم
سلطان قلبم تو هستی، تو هستی
دروازه های دلم را شکستی
پيمان ياری تو با من ببستی
چشم انتظارم
از برگ گل کاغذ سازم
نامه يی شيرين بپردازم
بنويسم از عشقم، رازم
ای نو گل من
بعد از سلام، ای دلدارم!
اول خيلی دوستت ميدارم
دوم ديدنت عادت دارم
بر دشت و دمن
سلطان قلبم تو هستی، تو هستی
دروازه های دلم را شکستی
پيمان ياری تو با من ببستی
چشم انتظارم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)