دلت ميخواد برای تو خود را فدايی کنم
هميشه احساس کمی و بينوايی کنم
دلت ميخواد غرور من جام دو دستت باشد
وقتی که فرياد ميزنی من بيصدايی کنم
حس ميکنم خسته ام عزيز خودخواه من
نگذار که جدا شود راه تو و راه من
دلت ميخواد کوه باشی، دلت ميخواد کاه باشم
تو بر سر زبان و من قصه کوتاه باشم
کاشکی ميشد ترک تو و اين آشنايی کنم
به خاطرات پشت سر بی اعتنايي کنم
دلت ميخواد دلهره سايش در (توی) قلبم باشد
هميشه وحشت از زمان های جدايی کنم