قسمت بيست و هشتم
وقتي زنگ تفريح به صدا در آمد بچه ها بلند شدند بيشتر انها به حياط رفتند همه درباره معلم جوان صحبت مي كردند گويي همه آن ها عاشق او شده بودند
فروزان به بغل دستي اش نظري انداخت و گفت:
- من فروزان هستم اسم شما چيه؟
دختر نگاهي به او كرد و لبخندي زد :
- اسم من طاووسه
- چه اسم قشنگي! خودت هم خوشگلي
- اما نه به خوشگلي تو معلم كه خيلي نگات مي كرد
- منو؟؟؟؟
- آره مگه متوجه نشدي؟
- نه اما تو...
طاووس خنديد و گفت:
- من حواسم به همه جا هست
فروزان خنديد و گفت:
- پس خيلي ناقلايي
- مثل اين كه خانم ناظم هم خيلي دوستت داره
- نه بابا چه دوست داشتني فقط چون شاگرد خوبي هستم مثلا به من احترام مي ذاره
- حتما تو هم از اين احترام گذاشتن خوشت نمي ياد
- برام فرقي نمي كنه مي دوني دلم نمي خواد نور ديده معلم و ناظم و غيره باشم چون در اون صورت حس مي كنم محبت بيشتري به من مي شه و اين موضوع باعث ناراحتي دوستانم مي شه.
- تو دختر مهربوني هستي
- ممنون از كدام مدرسه امده اي؟
- مدرسه دانش راستشو بخواي اسمم رو ننوشتند مجبور شدم بيام اين جا
- چرا؟
- چون شر مدرسه بودم نمره انضباطم به زود ده بود
- پس خيلي شري
- تا دلت بخواد لاي پرونده ام رو ببيني شاخ در مي آري پر از تعهده
- خدا رو شكر من شاگرد چندان بدي نيستم و انضباطم هم بيسته
طاووس لبخندي زد و دستي به موهاي قشنگ فروزان كشيد:
- خيلي نازه خودت هم نازي
فروزان لبخند زنان تشكر كرد و او پرسيد:
چند تا رفيق داري؟
منظورت كوم طرفيه
پسرها رو مي گم
هيچي
واقعا؟
خب اره من اعتقادي به اين مسائل ندارم كه چي بشه با يه پسر رابطه دوستي برقرار كنيم و آخرش با يه جدايي پرسوز و گداز از هم جدا بشيم يا يه زندگي ناموفق داشته باشه من به عشق اعتقادي ندارم
- تو ديگه كي هستي مگه مي شه؟
فروزان جواب داد:
- خب اره مي بيني ديگه
هر دو خنديدند و فروزان پرسيد:
- تو چي؟ رفيق داري؟
- تا دلت بخواد اما يكي از اونا رو بيشتر از همه دوست دارم
- خوش تيپه؟
او سرش ا تكان داد و گفت:
- بد نيست اما خيلي مهربونه خيلي خاطرمو مي خواد
- مي خواهيد با هم ازدواج كنيد
- اگر جور بشه مي ريم خارج اون جا زندگي مي كنيم
- چرا مگه اين جا نمي شه زندگي كرد؟
- نه چون طوري نيست كه راحت باشي نمي توني هر وقت دلت مي خواد بياي بيرون و هر وقت خواستي برگردي خونه از اين جا خوشم نمي ياد
- اما من عاشق ايرانم
- خب هر كسي نظري داره حتما تو هم نظرات خيلي برات مهمه
فروزان لبخندي زد و گفت:
- خونه تون كجاست؟
- خيلي از اين جا دوره
اسم يكي از خيابان هاي نسبتا بالا را گفت و ادامه داد
- اما خيلي نيست خدا ابي جونو برام حفظ كنه
- ابي كيه؟
- همين رفيقي كه مي گم خيلي مي خوامش مي دونه مثل خودمه خاكي خاكي
- جالبه
- مي خواي باهاش اشنات كنم؟
فروزان با تعجب پرسيد:
- منو؟
- خب اره امروز مي ياد دنبالم فكر كنم تو رو ببينه شاخ در بياره چون خيلي ماهي راستشو بگو كسي رو دوست نداري؟
- پسر عموم غير از اون به كسي علاقه ندارم
- قراره عروسي كنيد؟
- اره از بچگي نشون كرده همديگه ايم
- من از اين رسم و رسومات كه بچه ها رو براي هم انتخاب مي كنند اصلا خوشم نمي ياد
- ما رسم نداريم فقط من و فريدون رو براي هم در نظر گرفتن
- پسر عموت دوستت داره
- اگه بگم من رو مي پرسته باور مي كني؟
- آره چون با اين خوشگلي بايد هم پرستشت كنه
- تو چي عاشقشي؟
- گفتم كه من تا حالا عاشق نشدم چون اعتقادي ندارم فقط پسر عموم رو دوست دارم همين راستي به تو نمي خوره اين كلاسي باشي يعني مي خوره كلاس بالاتر باشي
- آره من 18 سالمه دو سال موندم
در اين لحظه زنگ تفريح به صدا در آمد و فروزان گفت
- اون قدر حرف زدم كه نذاشتم بري يه چيزي بخوري
- نه نه مهم نيست از هم صحبتي باهات خوشحال شدم مي دوني من كمتر از دختري خوشم مي ياد خيلي كم اما از تو خوشم اومده حس مي كنم بهت علاقمند شدم
- ممنون من هم به تو علاقه مند شدم
- اميدوارم دوستيمون پايدار بمون