دزد عشقم من و ديشـب ره دلـها زده ام
مجرم عشقم و در محمکه حـاشـا زده ام
از چه در عشق تو ام شهره و انگشت نما؟
من که حرف دل خود را به تو تـنـها زده ام
بر نفس آرمت از بوسـه گر افـتی ز نــفس
کـــــــه ره قـــافــلــه ابــن مسيحا زده ام
سوخت از بسـکه ز غــم بـال و پر نـوروزی
خــيـمـه و خـانـه و خرگاه به صحرا زده ام