تو دانی تو، زچه جوهر آفريدی، دل داغدار ما را
که هزاران لاله پوشد، پس ازين مزار ما را
چه کنم جز اين که گويم، بنگر به لطف بنگر
دل گرمسوز ما را، رخ شرمسار ما را
ز سرشک نم فشاندم، به بنفشه زار دوری
که زبوته ها بچينی، گل انتظار ما را
چو نسيم آشنايی، ز کدام سو وزيدی
تو که بيقرار کردی، همه لاله زار ما را
منم آن شکسته سازی، که تو ام نمی نوازی
چه فغانم کنم زدستی، که گسسته تار ما را
ز کوير جان سيمين نه گل و نه سبزه رويد
دل رنگ و بو پسندت، چه کند بهار ما را