به سنگ غم زدی پيمانه ام را
به سيل اشک دادی خانه ام را
کنون کز خانه ام چون بخت رفتي
کجا بردی دل ديوانه ام را؟
ميان پاک بازانش قطاران
به افسون و جنون افسانه ام را
بيا ای شمع شام آرزو ها
بسوزان هستی و ويرانه ام را