22216496742866637980

گر به تکلیف لب جام به لب سوده تو را
که به آن شربت آلوده لب آلوده تو را

که به آن مایه‌ی جهل این قدرت کرده دلیر
که ز اندیشه‌ی دل بر حذر آسوده تو را

که دران نشه تو را دست هوس سوده به گل
که به رخ برقع شرم این همه بگشوده تو را

زده آن آب که بر خاک وجودت ای گل
که در خانه‌ی عصمت به گل اندوده تو را

که به فرمودن آن فعل تواضع فرمای
سجده در بزم گدایان تو فرموده تو را

حزم کزدم ز پذیرفتن تکلیف نخست
که ازین بزم نشینی چه غرض بوده تو را

محتشم خوی تو می‌داند و از پند عبث
می‌دهد این همه در سر بیهوده تو را


363754403058433532749355625498716478045206712065934731937275