ای نگهت تیغ تیز غمزهی غماز را
پشت به چشم تو گرم قافلهی ناز را
روز جزا تا رود شور قیامت به عرش
رخصت یک عشوه ده چشم فسون ساز را
نرگس مردم کشت ننگرد از گوشهای
تا نستاند به ناز جان نظر باز را
شعلهی بازار قتل پست شود گر کنی
نایب ترکان چشم صد قدر انداز را
حسن تو در گل نهاد پای ملک بر فلک
بس که نهادی بلند پایهی اعجاز را
چشم سخنگوی کرد کار زبان چون رقیب
منع نمود از سخن آن بت طناز را
دید که خاصان تمام آفت جان منند
داد به پیک نظر قاصدی راز را
یافت پس از صد نگه مطلب مخصوص خویش
دیده که جوینده بود عشوهی ممتاز را
تیز نگاهی به بزم پرده برافکند و کرد
پرده در محتشم نرگس غماز را
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)