" خنده های زورکی "
خیالم خسته شد خسته از ساختن روزنِ نور
از سکوت مبهم از به لب دوختن خنده به زور
خسته از این مه و تابوتم و تاریکیه گور
خسته این قلبم که شده جاده ای بی عبور
نوری نیست در این شب تاریک تنهایی
فاصله ای نیست به من و رسوایی
مانده ام در راه مانده ام تنها و بی کس
مانده در راهمو بس نه ره پیش نه پس
امیر تنها...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)