رسوب فصلها رابرمرداب تاریخ نگاه میکنم
وسبزه های فراموشی رابه امیدِامیدواری گره میزنم.
حالم خوب است
تنهاازدرون به برون راهی نمی یابم.
بااین وجوداصلاً دلم تنگِ گشودن هیج پنجره ایی نیست.
فصل کاشت رااینجا من،بافرصت معاش توضیح میدهم
وهیچ ازمرد بقال نمی پرسم:
زندگی چگونه است؟
کوتاه میمانم تا داسهای سرنوشت،
فصل برداشت مرابه پایکوبی ننشینند؛
راه می روم ازروی رسوب فصلها،-
وتٌرشدن انگشتان پاهایم را نشانه ی تعجیل وفرونرفتن میدانم
تغیرمیدهم جهان رازیرسقفی که خانه ام نام دارد-
وهرصبح وقتی ازدربیرون میروم،دوباره این جهانی می شوم
باعقلی نه درحدود معاش اما برای معاش،
درروزهایی که تنها تا غروب بطول میانجامد
حالم خوب است وخوب می دانم
«زندگی اشاعه ی خوبی هانیست»
زندگی عادتِ فایده است
بااین وجودهنوزهم حالم خوب است
زیراتغیرمیدهم جهان راهرشام زیرسقفی که خانه ام نام دارد...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)