صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12

موضوع: :``•. این شعر از کیه ..بقیه اش چیه؟ .•``:

  1. #1
    انجمن گوناگون
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    توی خاطراتش
    نوشته ها
    168
    تشکر تشکر کرده 
    109
    تشکر تشکر شده 
    467
    تشکر شده در
    143 پست
    قدرت امتیاز دهی
    46
    Array

    :``•. این شعر از کیه ..بقیه اش چیه؟ .•``:


    main17



    دوستان عزیز در این تاپیک اولین شخص یک بیت قرار میده و نفر بعد ادامه ی اون شعر و شاعرش رو مینویسه و یک بیت هم برای نفر بعدی میذاره . نفر بعد هم به همین ترتیب و تا آخر ادامه میدن

    فقط دقت کنید که شعری که میذارید :


    1- شاعرش مشخص باشه یعنی جزو شاعران گمنام نباشه

    2- حتما ادامه دار باشه و ذاتا تک بیتی نباشه . چون بعضی شاعران هستن که کلا سبکشون تک بیت هست

    * اگر تا 2 روز کسی نتونه ادامه شعر رو بنویسه در آغاز روز سوم پستش ویرایش میشه و یک شعر دیگه جایگزینش میشه ( در پایان روز دوم خود ارسال کننده میتونه جواب رو بگه و یک بیت دیگه قرار بده)



    main18

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. 4 کاربر مقابل از poliyananilo عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  3. #2
    انجمن گوناگون
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    توی خاطراتش
    نوشته ها
    168
    تشکر تشکر کرده 
    109
    تشکر تشکر شده 
    467
    تشکر شده در
    143 پست
    قدرت امتیاز دهی
    46
    Array

    پیش فرض

    برای شروع خودم یک بیت قرار میدم:


    دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند 5353 53 5353از گوشه بـــــــامی که پــریدیم پریدیم


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. 4 کاربر مقابل از poliyananilo عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  5. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    5,550
    تشکر تشکر کرده 
    7,087
    تشکر تشکر شده 
    8,503
    تشکر شده در
    2,353 پست
    قدرت امتیاز دهی
    1937
    Array

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط poliyananilo نمایش پست ها
    برای شروع خودم یک بیت قرار میدم:


    دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند 5353 53 5353از گوشه بـــــــامی که پــریدیم پریدیم


    فک کنم از بافقی باید باشه


    ما چون زدری پای کشیدیم کشیدیم
    امّـید زهــرکس کــه بریدیم بریدیم
    دل نیست کبوتر که چوبرخاست نشیند
    ازگوشـــه ی بامی کــه پریدیم پریدیم
    رم دادن صید خود ازآغاز غلط بود
    حــالاکه رمـــاندی ورمیدیم رمیدیم
    کوی تو که باغ ارم وروضه ی خلد است
    انــگار کــه دیــدیم نــدیـدیم نــدیـدیم
    صد باغ بهار است وصلای گل وگلشن
    گـرمیوه ی یـک باغ نچیـدیم نچیـدیم
    سرتا به قدم تیغ دعایـیـم وتو غافل
    هان واقف د´م باش رسیدیم رسیدیم
    وحشی سبـب دوری واین قِسم قسم ها
    آن نیست کــه ما هــم نشنیدیم شنیدیم!



    خوب این شعر از کیه
    ندانم چون کنم يارب دل دیوانه ی خود را ندارد الفت صحرا نه ميل خانه ی خود را
    شراب عشق را کردند از روز ازل قسمت من از روز اول پر کرده ام پيمانه ی خودرا


    93365739541900062743
    profilephpid100002248043280

    22771097565880345367
    facebook

    23759482593804762228
    NewGame7191

  6. 4 کاربر مقابل از Behzad AZ عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  7. #4
    انجمن گوناگون
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    توی خاطراتش
    نوشته ها
    168
    تشکر تشکر کرده 
    109
    تشکر تشکر شده 
    467
    تشکر شده در
    143 پست
    قدرت امتیاز دهی
    46
    Array

    پیش فرض

    ندانم چون کنم يارب دل دیوانه ی خود را ندارد الفت صحرا نه ميل خانه ی خود را
    شراب عشق را کردند از روز ازل قسمت من از روز اول پر کرده ام پيمانه ی خودرا
    شب تارم نشد روشن زعشقی همچو پروانه مگر از دست خود آتش زنم کاشانه ی خود را
    بکن قصديکه با من داری ايچرخ جفاپرور که کردم فرش راه سيل غم ويرانه ی خودرا
    زآهم همچو نی آتش بجان رفته زليخارا کشم تا در نيستان ناله مستانه ی خود را
    ندارد مزرع دنيا بجز غم حاصلی ايدل بسوز از برق آهی خرمن بيدانه ی خود را
    رسد از دوستانم زخم ها بردل از آن داغم غنيمت ز آشنايی صحبت بيگانه ی خودرا
    نديدم در جهان بی وفا از کس وفا مخفی که تا سازد فدای شمع اوپروانه ی خودرا


    شعری از مخفی بدخشی

    pichaknet 38




    یارب! نه دلم بسته‌ی غمهای تو بود؟
    چشمم شب و روز غرق نمهای توبود؟
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. 3 کاربر مقابل از poliyananilo عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  9. #5
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    267
    تشکر تشکر کرده 
    46
    تشکر تشکر شده 
    433
    تشکر شده در
    191 پست
    قدرت امتیاز دهی
    67
    Array

    پیش فرض

    بر جرم و خطای من چه میگیری خشم؟
    چون جمله به امید کرمهای تو بود
    نا کرده گنه در این جهان کیست بگو
    وانکس که گنه نکرد چون زیست بگو
    من بد کنم و تو بد مکافات کنی
    پس فرق میان من و تو چیست بگو







    لیوان ز لبت بوسه گرفت من ز لیوان
    دیدی ز لبت بوسه گرفتن به چه عنوان؟
    نازلی شیرین دیل واریم اوزگه دیله یازمارام

    دوغراسالاردا منی اوز دیلیمی آتمارام


    3kldzio49ztgrofxqtd98

    lphm642l3bb4j47kdqrv

  10. 5 کاربر مقابل از amir3faz عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  11. #6
    انجمن گوناگون
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    توی خاطراتش
    نوشته ها
    168
    تشکر تشکر کرده 
    109
    تشکر تشکر شده 
    467
    تشکر شده در
    143 پست
    قدرت امتیاز دهی
    46
    Array

    پیش فرض

    شعرت شاعر نداشت
    ولی بقیه اش اینه:

    لیوان ز لبت بوسه گرفت من ز لیوان
    دیدی ز لبت بوسه گرفتن به چه عنوان؟

    از بس ز لبت بوسه چون قند گرفتم
    از قند لبت من مرض قند گرفتم...


    اسم شاعر رو ننوشته بودی
    اوحدی مراغه ای بود
    pichaknet 38


    در وصل هم ز عشق تو اي گل در اتشم
    عاشق نمي شوي كه ببيني چه مي كشم
    با عقل اب عشق به يك جو نمي رود
    بيچاره من كه ساخته از اب و اتشم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  12. 4 کاربر مقابل از poliyananilo عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  13. #7
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    289
    تشکر تشکر کرده 
    2,540
    تشکر تشکر شده 
    709
    تشکر شده در
    237 پست
    قدرت امتیاز دهی
    142
    Array
    این شعر زیبا از محمد حسین بهجت تبریزی ، استاد شهریار می باشد . ( در وصل هم زعشق تو ای گل در آتشم )


    در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
    عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم

    با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
    بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

    دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
    صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

    پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
    عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

    خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
    شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم

    باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
    جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

    سروی شدم به دولت آزادگی که سر
    با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

    دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
    لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم

    هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
    ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم

    لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
    تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم

    ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
    این کار تست من همه جور تو می‌کشم




    دستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد ، هر قطره شود خورشیدی
    باشد که به صد سوزن نور ، شب ما را باکند روزن روزن.
    ما بی تاب ، و نیایش بی رنگ.
    از مهرت لبخندی کن ، بنشان بر لب ما
    باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو.
    __________________

    کاربران محترم انجمن آذر دانلود

    در صورت مشاهده هر گونه پست خلاف قوانین سایت (شامل توهین ، تبلیغ ، اسپم و ...) با زدن کلید report مدیران را آگاه نمایید.

    برای تشکر از پست های مفید به جای ارسال پست از کلید سپاس استفاده نمایید.

    موافقت و یا مخالفت خود با پست دیگر کاربران را از طریق کلید reputation اعلام نمایید.

  14. 4 کاربر مقابل از smrbh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  15. #8
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    5,550
    تشکر تشکر کرده 
    7,087
    تشکر تشکر شده 
    8,503
    تشکر شده در
    2,353 پست
    قدرت امتیاز دهی
    1937
    Array

    پیش فرض

    نام شعر : نیایش




    دستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد ، هر
    قطره شود خورشیدی
    باشد که به صد سوزن نور ، شب ما را بکند
    روزن روزن.
    ما بی تاب ، و نیایش بی رنگ .
    از مهرت لبخندی کن ، بنشان بر لب ما
    باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو.
    ما هسته پنهان تماشاییم.
    ز تجلی ابری کن ، بفرست ، که ببارد بر سر ما
    باشد که به شوری بشکافیم ، باشد که ببالیم و
    به خورشید تو پیوندیم.
    ما جنگل انبوه دگرگونی.
    از آتش همرنگی صد اخگر برگیر ، برهم تاب ، برهم پیچ :
    شلاقی کن ، و بزن بر تن ما
    باشد که ز خاکستر ما ، در ما، جنگل یکرنگی بدر
    آرد سر.
    چشمان بسپردیم ، خوابی لانه گرفت.
    نم زن بر چهره ما
    باشد که شکوفا گردد زنبق چشم ، و شود سیراب
    از تابش تو ، و فرو افتد.
    بینایی ره گم کرد.
    یاری کن ، و گره زن نگه ما و خودت با هم
    باشد که تراود در ما ، همه تو.
    ما چنگیم: هر تار از ما دردی ، سودایی.
    زخمه کن از آرامش نامیرا ، ما را بنواز
    باشد که تهی گردیم ، آکنده شویم از والا "نت"
    خاموشی.
    آیینه شدیم ، ترسیدیم از هر نقش.
    خود را در ما بفکن.
    باشد که فرا گیرد هستی ما را ، و دگر نقشی
    ننشیند در ما.
    هر سو مرز، هر سو نام.
    رشته کن از بی شکلی ، گذران از مروارید زمان و مکان
    باشد که بهم پیوندد همه چیز ، باشد که نماند
    مرز، که نماند نام.

    ای دور از دست ! پر تنهایی خسته است.
    گه گاه ، شوری بوزان
    باشد که شیار پریدین در تو شود خاموش.
    باشد که شیار پریدین در تو شود خاموش pixel



    این که راحته همه میتونن بگن


    یک دست جام باده و یک دست جعد یار**رقصی چنین میانه ی میدانم ارزوست


    93365739541900062743
    profilephpid100002248043280

    22771097565880345367
    facebook

    23759482593804762228
    NewGame7191

  16. 4 کاربر مقابل از Behzad AZ عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  17. #9
    انجمن گوناگون
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    توی خاطراتش
    نوشته ها
    168
    تشکر تشکر کرده 
    109
    تشکر تشکر شده 
    467
    تشکر شده در
    143 پست
    قدرت امتیاز دهی
    46
    Array

    پیش فرض

    نمــای رخ که باغ و گلســـتانم آرزوســــت بگشای لَب که قَند فراوانم آرزوســت

    ای آفتــــاب حُســن، برون آ دمــی زِ ابـــر کان چهره ی مُشَعشَعِ تابانم آرزوست

    بشنیــــدم از هـــوای تـــو آواز طبـل، بــاز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوســت

    گفتــی زِ نـــاز: بیش مـــرنجان مـــرا، بــرو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

    وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیســــت وان ناز و باز تندی دربانم آرزوســـت

    در دست هر که هست ز خوبی قراضه هاست آن معدن مَلاحت و آن کانم آرزوست

    این نان و آب چرخ چــو سیلیســت بــی وفا من ماهیم، نهـــنگم، عمّــانم آرزوست

    یعقــوب وار « وا اَسَفـــا ها » هَمــــی زَنـــم دیدار خوب یوسفِ کنعانم آرزوســت

    ولله که شهـــــر بی تو مرا حبــس می شـود آوارگـــی و کـــوه و بیابانم آرزوسـت

    زین همرهان سُست عناصر دلـــم گرفــت شیـــر خـدا و رستم دستانم آرزوست

    جانـم ملــول گشت زِ فرعــون و ظلــــم او آن نور روی موسیِ عَمرانم آرزوسـت

    زین خَلقِ پُرشکایتِ گریــان، شدم مَلــــول آن های هوی و نعره ی مستانم آرزوست

    گــویاتَر ام زِ بلبــل، امّــا زِ رَشـــکِ عــــام مُهــــر است بر دهانم و اَفغانم آرزوست

    دی شیــخ با چراغ هَمــی گشت گرد شهـر کز دیــو و دَد ملــولم و انسـانم آرزوست

    گفتنـــد یافـت مــی نشود، جسـته ایم مـــا گفت آن که یافت می نشود، آنم آرزوست

    هر چند مُفلســـم، نپذیرم عقیـــــقِ خُــرد کانِ عقیــقِ نـــادرِ ارزانـــــم آرزوســـت

    پنــهان زِ دیده ها و همــه دیده ها زِ اوست آن آشــکار صنعت پنهـــانم آرزوســـت

    خـــود، کار من گذشـــت زِ هر آرزو و آز از کان و از مکان پـــــیِ ارکانم آرزوست

    گوشم شنیـــد قصه ی ایمـــان و مسـت شد کو قسـم چشــم صورتِ ایمــانم آرزوست

    یک دســت جام باده و یک دســت جَعدِ یار رقصــی چنین میانه ی میــدانم آرزوســت

    مـی گویــد آن رُباب که مُـــردم ز انتــــظار دست و کنـــار و زخمه ی عُثمانم آرزوست

    من هم رُبــاب عشقــم و عشقــم رُبابی ست وان لطف های زخمه ی رحمــانم آرزوست
    مولوی

    pichaknet 38

    من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
    عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  18. 3 کاربر مقابل از poliyananilo عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  19. #10
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    289
    تشکر تشکر کرده 
    2,540
    تشکر تشکر شده 
    709
    تشکر شده در
    237 پست
    قدرت امتیاز دهی
    142
    Array
    من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
    عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

    دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
    باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

    ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
    ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

    آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
    که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

    پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
    تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

    حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
    این توانم که بیایم به محلت به گدایی

    عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
    همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

    روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
    در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

    گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
    چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

    شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
    تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی

    سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
    که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی

    خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
    نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی


    سعدی




    در دامن این مخوف جنگل
    و این قله که سر به چرخ سوده است
    اینجاست که مادر من زار
    گهواره ی من نهاده بوده است
    اینجاست ظهور طالع نحس
    کامد طفلی زبون به دنیا
    بیهوده بپرورید مادر
    عشق آمد و در وی آشیان ساخت
    __________________

    کاربران محترم انجمن آذر دانلود

    در صورت مشاهده هر گونه پست خلاف قوانین سایت (شامل توهین ، تبلیغ ، اسپم و ...) با زدن کلید report مدیران را آگاه نمایید.

    برای تشکر از پست های مفید به جای ارسال پست از کلید سپاس استفاده نمایید.

    موافقت و یا مخالفت خود با پست دیگر کاربران را از طریق کلید reputation اعلام نمایید.

  20. 3 کاربر مقابل از smrbh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/