ای که از بودن من سیر شدی
رفتی و راهی تقدیر شدی
باورم بود که برمی گردی
ای که بر جان و دلم تیر شدی
بعد تو اشک غریبانه مرا یاری کرد
به عزای دل خسته چه عزاداری کرد
از همه دور شدم تا به تو نزدیک شوم
ای دریغ از دل غافل که فداکاری کرد
به دلم امید دادم که تو بر می گردی
با من غم زده تنها اشک غم خواری کرد
حال برگرد و زمن یادی کن
در عزای دل من شادی کن
آرزوی تو مگر مرگم نیست ؟!
در نبودم حس آزادی کن
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)