تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديم.......
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست افتاد به خاك
وتو رفتي و هنوز
سالهاست كه در گوش من آرام آرام ،خش خش گام تو تكرار كنان ميدهد آزام
و من انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا؟
خانه كوچك ما سيب نداشت.......