سال ها پيش از اين در غروبى غمگين.در سكوتى سنگين ما به هم بر خورديم
تو براى دل من آن غروب غمگين آن سكوت سنگين
من براى دل تو آن بهار زيبا
تو هزاران فتنه در نگاهت خفته من به دنبال نگاهت به بلا افتاده
روزها از پى هم.تو جدا از غم و فارغ از غم.من و غم دست به هم از
گذرگاه زمان مى گذريم
تو سروپا شادى.غرق در نغمه ى اين آزادى فارغ از سلسله ى
بند نگاهت بودى
دل بيچاره ى من!در بهارى زيبا.در غروبى غمگين در سكوتى سنگين
بى خبر گشت اسير
من در انديشه آن فصل بهار در زمستانى سرد با دلى رفته ز دست
زير لب مى گويم
كاش مى شد به تو گفت:تو تنها نفس شعر من.تو تنها اميد دل نا اميد من
كاش مى شد به تو گفت:تو بمان دور مشو از بر من تو بمان تا نميرد دل من
حيف مى دانم من تو همان گونه كه بود آمدنت
در بهارى زيبا.در غروبى غمگين در سكوتى سنگين
دل مجنون مرا زير پا مى نهى و مى گذرى.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)