عشق هدیه ایست جاودانیو من چه عاجزانه افقهای طلایی نگاهت رابا هزاران تمنا جستجو می کنمو قصه تنهایی را در آسمان آبی نگاهت در میان می گذارمنسیم اشکی که در نگاهت موج می زندبارانی از عشق بود برای باغ رویاهایمو دلم چه بی قرار برای نگاه عاشقت می تپددر دل شبهای تاریک وجودمبه جستجوی روشنایی وجودت می گردمبه آفتاب گردانی می مانمکه هر صبح به امید آفتاب وجود تو سر از خواب بر می دارمو خوب می دانم گلبرگهای نازک وجودم راباد سرد خزان در هم فرو می ریزدو جوانه نا شکفته امیدم به دور از تو می خشکنداما با این اوصاف می دانمقلبم کوچکتر از آنی است که ظرفیت خوبی های تو را داشته باشداما در سکوت پر از فریاد خود می گریم و می گویمبا همین قلب کوچک و به وسعت تمام خوبی ها و سادگی هایتدوستت دارم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)