فصل6/3

دكتر هرندی بعد از این كه كتش را به دست خدمتكار سپرد كنار ویدا نشست، حسام هم مقابل آنها نشست و در حالی كه از حضور همزمان آن دو در منزلش مشوش شده بود گفت:

- خب دكتر نگفتی ... اتفاقی افتاده؟

دكتر هرندی گفت:

- از یاشار خبر داری؟

حسام با تشویش پرسید:

- اتفاقی براش افتاده؟

دكتر هرندی گفت:

- نه، فقط می خواستم بدونم از كی ازش بی خبری.

حسام كمی مكث كرد و گفت:

- آخرین باری كه با خودش صحبت كردم روزی بود كه با خودتون هم ملاقات كرده بود.


ویدا با تعجب پرسید:

- یاشار توی تعطیلات هم به شما سر زده بود؟

دكتر هرندی نگاه معناداری به حسام كرد و خطاب به ویدا گفت:

- آره ... اومده بود و از تاثر این داروهای جدیدش شكایت داشت، می گفت دچار خواب آلودگی می شه من هم گفتم طبیعی است.



و بعد رو به حسام كرد و گفت:

- از اون روز به بعد ازش بی خبری؟

حسام گفت:

- تا دو روز قبل كه وفا ازش خبر آورد حالش خوب بوده ... شما كه دارید منو حسابی می ترسونید.

ویدا قوطی قرصی را كه به همراه داشت روی میز گذاشت و گفت:

- دایی جان ما هم چیزی نمی دونیم فقط من نیم ساعت قبل این قرصها رو توی كوله وفا پیدا كردم، قرصهای یاشاره.

حسام با تعجب گفت:

- توی كوله وفا ...؟

ویدا گفت:

- بله، حسام اشتباها پیراهن یاشار رو برداشته، یادتون هست دو تا پیراهن یك رنگ بهشون كادو دادم؟

دكتر هرندی گفت:

- اصل موضوع اینه كه الان دو روزه كه یاشار این قرصها رو مصرف نكرده.

حسام گفت:

- ممكنه كه دچار همون شوكها بشه؟ یا بهتر بگم، شده باشه؟

دكتر هرندی گفت:

- بهتره همین امروز قرصها رو بهش برسونید.

حسام دردمندانه گفت:

- دكتر، واقعیت رو از من پنهان نكنید این قرصها می تونه مشكل یاشار رو برطرف كنه یا نه؟ من به عنوان پدرش حق دارم بدونم آینده اش چی می شه.

دكتر هرندی مكثی كرد و بعد گفت:

- ببین حسام من همیشه با تو روراست بودم و گفتم كه تا علت بروز این واكنشهای عصبی پیدا نشه ... این داروها درمان قاطع واكنشهای عصبی یاشار نیست، فقط اونارو كم می كنه و اونو برای تماس بیشتر با من آماده می كنه و تا زمانی كه عوامل بیماری برطرف نشه بیماری به همون كیفیت می مونه و داروها و تركیباتش فقط به صورت مسكن خواهد بود.

حسام گفت:

- یعنی طی این همه سال شما پی به علت بیماری نبرده اید؟

ویدا گفت:

- دایی جان، یاشار با ما همكاری نمی كنه اون نمی خواد از گذشته صحبت كنه.

حسام گفت:

- من شنیدم با هیپنوتیزم می شه به حوادث و خاطرات تلخ بیمار پی برد، حتی می شه به اون تلقیناتی رو كرد.

دكتر هرندی تكیه اش را از مبل گرفت و گفت:

- هیپنوتراپی، عوارض بیماری رو رفع می كنه اما نه كاملا. بعد از مدتی یا عوارض به همون شكل برمی گرده یا به صورت جدیدی ظاهر می شه. البته روش مناسبی برای همراهی با سایر روشهای درمانیه و این در صورتیه كه پسر شما بخواد كه تحت هیپنوتراپی قرار بگیره.

ویدا گفت:

- اما یاشار این اجازه رو به ما نمی ده، نمی گذاره هیپنوتیزمش كنیم و تا نخواد نمی شه.

حسام گفت:

- برای چی؟

دكتر هرندی گفت:

- در حین جلسات درمانی فهمیدم كه یاشار حوادث دردناكی رو تجربه كرده، اینقدر تلخ و دردناك كه از اظهار اونا عاجزه، حتی نمی خواد كه ما بدونیم اون اتفاقات چیه و ....

صدای باز شدن در ورودی نگاهایشان را به آن سمت كشانید و صحبتهایشان ناتمام ماند. یاشار متعجب از حضور ویدا و دكتر هرندی گفت:

- می بخشید ... انگار ...

حسام هم كه از حضور ناگهانی او، هم متعجب و هم به خاطر سالم بودنش خوشحال شده بود از جا برخاست و گفت:

- حالت خوبه یاشار؟

یاشار در حالی كه به سمت دكتر هرندی می رفت گفت:

- بله ... خوبم ... اتفاقی افتاده؟

دكتر هرندی از جابرخاست با او صمیمانه دست داد و در حالی كه هر سه روی مبلها می نشستند گفت:

- اتفاق اینجاست!

و به قوطی قرصها اشاره كرد. نگاه یاشار قبل از آنكه به قرصها بیافتد با نگاه مشتاق ویدا گره خورد، ویدا گفت:

- توی جیب پیراهن ... پیراهن خودت. وفا اشتباهی آورده بود.

یاشار گفت:

- بله متوجه شدم.

دكتر هرندی گفت:

- دچار تشنجهای عصبی كه نشدی؟

یاشار در حالی كه از جا برمی خاست گفت:

- نه ... خوشبختانه، نه، حالا اگر اجازه می دهید برم بالا كمی ...

دكتر هرندی از جابرخاست و گفت:

- من هم دارم می رم.

حسام گفت:

- كجا دكتر؟

دكتر هرندی گفت:

- با یكی از بیمارانم قرار ملاقات دارم.

ویدا هم با بی میلی برخاست و گفت:

- من هم رفع زحمت می كنم.