ب
باباغوري- کسي که چشمش از کاسه بيرون آمده باشد.
بامب- توسري, ضربتي که با کف دست بر روي سر کسي زنند.
بامبول- حقه.
بامبول زدن يا سوار کردن-حقه زدن.
بخو- کند که بر پاي زندانيان زنند.
بريده- شخصي را گويند که مصائب بسيار به سرش آمده و کار نيک و بد بسيار کرده است.
بر زدن- در بازي آس و گنجفه و غيره که با ورق مي کنند عمل برهم زدن ورق هاست.
برک- زينت.
بش انداختن- نوعي از قرعه کشيدن است که اطفال در بازي به کار مي بندند به اين ترتيب که
يکباره با هم هرکدام چندين انگشت خود را از پشت سر جلو مي آورند و بعد انگشتها را باهم
شمرده و از جايي شروع به شمردن مي کنند عدد آخر به هرکس افتاد آن کس برحسب قرارداد برده
يا باخته است.
بغ کردن- عبوس شدن.
بل يا بلبل- آلت تناسل مرد, عموما در موضوع اطفال استعمال مي شود.
بلبشو(بهل و بشو)- شلوغي که ديگر کسي به فکر کسي نيست.
بلبلي(گوش)- گوش پهن و بزرگ را گويند.
بنجل- قطعات پارچه کهنه يا لباس کهنه را گويند.
بور- کسي را گويند که بخواهد خوش مزگي کند ولي کامياب نشود يا تصور مي کند کار غريبي
کرده ولي هيچ کس اعتنا نکند.
بي پا- به معني مزخرف و بي معني است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)