**************
*
شهیار قنبری هم روز دوشنبه صبح در قدغن ها در پیامی خطاب به ما و همه گفت :
*
بارها گفته ام که فردا را عشق است...
*
درست در همین روز در تهران ، حکومت فاشیستی عقب مانده کنفرانس شرم آوری را علیه هولوکاست که یکی از غم انگیز ترین تراژدی های واقعی تاریخ است، برگزار می کند...و در همین روز گویا پینوشه یکی از زشت ترین دیکتاتورهای تاریخ ، سایه ی سنگینش را از جهان بر می چیند...
*
و اما درست در همین روز در دانشگاه پلی تکنیک تهران ، حادثه به دنیا می آید...نسل فردا حضور خوشرنگش را فریاد می کشد....
*
درست در روزی که دیکتاتور پیر جهان می میرد ، فریاد : گم شو دیکتاتور در تهران هم به گوش می رسد...
*
دانشجویان بیدار با شعارهای جانانه از رئیس جمهور بیمار استقبال می کنند:
*
دیکتاتور برو گم شو
رئیس جمهور فاشسیت، پلی تکنیک جای تو نیست
*
خدای من ! دوشنبه عجب روزی بود...صبح شاعر همیشه بیدار در قدغن ها نوید داد که فردا را عشق است و هنوز به شب نرسیده این فردا را در خبرها دیدم که براستی عشق است...حضور بیدار نسل فردا را دیدم ... نسل فردا را عشق است. تصویرهای دانشجویان دانشگاه پلی تکنیک را دیدم و از شوق و گریه سَر رفتم....
*
چند سال پیش احمد باطبی پیراهن خونی دانشجوی مبارزی که به دست دژخیمان بی نفس شده بود را بالای سر برد و فریاد زیبای آزادی خواهی جوانان ایران را به تصویر کشید...
*
احمد را گرفتند و شکنجه کردند...هنوز هم در زندان است ...خواستند که سرکوبش کنند ... خفه اش کنند...سرکوب شد آیا ؟ اکبر را هم گرفتند و شکنجه کردند و کشتند ...خواستند که خفه اش کنند....خفه شد آیا ؟
*
نه ...! احمد فقط چند سال ساکت بود...ولی روز دوشنبه در دانشگاه پلی تکنیک سکوتش را شکست...اکبر هم فقط چند ماهی ساکت ماند و آرام خوابید ...ولی روز دوشنبه در دانشگاه پلی تکنیک ایران بیداری اش را به همه نشان داد.
*
هر کجا را که نگاه می کردم آن ها را می دیدم...همه احمد بودند که تصویر های واژگون ِ رئیس جمهور را در دست گرفته بودند... و اکبر بود انگار که فندک روشن را زیر عکس کاغذی رئیس جمهور پوشالی گرفت و جلوی چشمش او را سوزاند...
*
*
آری ...آری...دانشگاه پلی تکنیک تهران پر از احمد بود...پر از اکبر ...پر از منوچهر و پر از امیر عباس...پر از من ...پر از تو...
*
پلی تکنیک پر از بیداری بود...پر از فریاد .. پر از نمایش عشق و ایثار...پر از جوجه های نشسته در آشیانه که پرواز را دل دل می کنند...که تابلوی پرواز ممنوع رژیم فاشیستی را واژگون می کنند ...
*
پلی تکنیک پر از من بود..پر از تو...پر از نسل امروز و فردا
به قول مانوک خدابخشیان پر از جوانان مغز آبی و زیبا
*
امروز مانوک خدابخشیان هم گفت که : فردا را عشق است...
گفت که : رنسانس ایران فرا رسیده...امروز مانوک بیداری نسل امروز و فردای ایران را شادباش گفت، به همه ...نسلی که رژیم را آچمز کرد.
*
و من روز دوشنبه صحنه ی آخر داستان قلعه ی حیوانات را به چشم دیدم..
*
درست در زمانی که خوک ها با سران کشورهای دیگر لاسِ سیاسی می زنند ، پوکر بازی می کنند و ژست های تبلیغاتی می گیرند که مثلن دارند با دنیای غرب مذاکره و سازش می کنند و حیوانات قلعه هم مات و مبهوت و ساکت نظاره گر این صحنه اند، نسلی به میدان می آید که در هیچ کجای داستان به آن اشاره نشده بود و من همیشه به این فکر می کردم که چرا جورج اورول از بچه خوک ها حرف زده ، از اینکه خوکِ رهبر تعدادی از بچه خوک ها را برده و هر طور که خود خواسته آموزش داده تا به هنگام،برای دفاع از او در صحنه حاضر شوند اما چرا هیچ اشاره ای به نسل تازه ی حیوانات دیگر نکرده که چه کار خواهند کرد؟ آیا مثل نسل پیشین خود هستند و به سر سپرده گی به خوک ها تن می دهند یا نه ؟...
*
چرا از جوجه های نشسته در آشیانه سخن نگفته...؟ چرا اشاره نکرده که نسلی به میدان خواهد آمد که دیگر حیوان نیست... و حیوان نخواهد بود...نسلی که برده نیست و نمی خواهد باشد ...
*
نسلی که انسان آزاد را فریاد می کشد...حقوق برابر انسانی را در همه جای جهان فریاد می کشد...و آزادی اش را از چنگ قوانین حیوانی طلب می کند...
*
این نسل، برگ برنده ی انسان است بر حیوان ..
*
بازی آخر...صحنه ی آخر ...برگِ آخر را نسل فردا بازی می کند...همان جوجه های نشسته در آشیانه.
و تو دیکتاتور پیر بگو با رویش ناگزیر جوانه چه می کنی؟
*
هیچ!...
*
دیکتاتور پیر ما هم سرنوشتی جز سرنوشت پینوشه ندارد...سرنوشت رفتن و تمام شدن ....روزی نزدیک سایه ی شوم و سیاهش را از سر خانه ی ما هم بر می چیند و به نیستی ابدی می پیوندد اما پرواز بلند ما را عشق است ...
*
پرواز بلند جوجه های نشسته در آشیانه که بر فراز همه ی قدغن ها و علامت های پرواز ممنوع ، آسمان آبی آزادی را در می نوردند... تا به خورشید برسند.
*
پرده ی آخر را عشق است...
برگِ آخر ، در بازی آخر
*
ای هم صدای بی صدا
بیا به خواب بچه ها
بیا تا تقویم بی عزا
تا آتیش بازی رویا
*
کیه کیه تماشاگر
در بازی نابرابر
کیه کیه ساکت ترین
در اوج پرده ی آخر
________
*
بخشی از ترانه ی چشمه ی تشنه /شهیار قنبری
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)