باران نمی شوم تا بگویی با چه منتی خود را به شیشه می کوبد
ابر میشم تا از خوشحالی یک روز بارانی هر روز از پنجره به نگاهم کنی ...
باران نمی شوم تا بگویی با چه منتی خود را به شیشه می کوبد
ابر میشم تا از خوشحالی یک روز بارانی هر روز از پنجره به نگاهم کنی ...
من در یک روز بارانی گم شدم
روز رفتنت .....
که باران نگذاشت اشکهایم را ببینی
خیسی صورتم را از باران دیدی
که باران بود اما ...
از ابر دلتنگیم
که آسمان با من هم نوا شده بود
من در یک روز بارانی گم شدم
که بخار نفسم
در سردی رگبار آسمان
رفتنت را کدر کرده بود ...
قصه می گوید ابر آرزو
بسته ام چتر شاید
خیسم
از اشک باران
خیس تر...
طبل آسمان
زیر چتر خدا
گه گاهی به صدا در می آید
و ما باید از گوشه کنار خاطره هایمان
سطلی پُر از باران داشته باشیم...
می خندی...
اوج باران
در قلبم
ترانه ی دلبستگی
می خواند.
آهوی باران می گذرد
این تفاوت پنج انگشت از هم
نه چشمی ز ایام گریخته
نه دلی به دام فسرده...
رسیدم به باران
دل ، هوای تو را داشت
شب گم بود
میان فیروزه چشمانت
دستانم به انتها می رفت
خوابت دور می شد
ب ا ر ا ن
دلم برای باران تنگ شده
برای باریدن باران دعا میکنم
برای آنکه غم هایم را بشوید
و در بی نهایت زمان گم کند
به یاد می آورم آن روز را
که قول دادم به قطرات باران
به اشکهای فرشتگان
به خاطرات گم شده ام
در فراسوی زمان
که راهم را خواهم یافت در این جهان
و دیشب با یافتن ستاره ام در آسمان
آرزو کردم برای باریدن باران
برای پاک شدن دل ها
برای شسته شدن غم ها
برای شکفتن گل ها .....
باز هم باران
باز هم آن روز و شب هایی که همرنگ اند
روز هیچ از روز پیدا نی
و شب از شب نگسلد گویی
آه ... گویا بازهم باید
هفته ای را رفته پندارم
هفته ای زرین
از شبانروزان فروردین
غرق خواهد گشت در بیبهودگی شاید
بس که بارن شبانروزی
آید و آید
و دریچه *ی روشنی زین سقف روشن فام نگشاید .
باز هم آن روز و شب هایی که تاریکند
روز همچون شبچراغ رنگ ها خاموش
همچنان رنگ چراغان ، مات
باز گویی تا پسینِ واپسین ایام
همچنان در گریه خواهد بود
این سیاه ، این سقف ماتم، بام بی اندام .
***
باز باران ، باز هم باران
چون پریر و دوش و دی، امروز
باز بارنی که ساعت هاست می بارد
زین سیاه ساکت دلگیر
قطره ها پیوسته همچون حلقه ی زنجیر
باز آن ساعات پی در پی نشستن ، وز پس شیشه
اشک ریزان خدا را دیدین و دیدن
گوش دادن ، غرق اندیشه
از مدام ناودان ها ضجه ی شب را
و گشودن گاه با ترجیع تصنیفی
بسته لب را
و نیاوردن به خاطر هیچ مطلب را
محرم غمگینم ، ای سلطان شعر ، ای نازنین همراه
باز در این تیرگی ها از تو خوشنودم
با شگفتی های هستی - این بازیچه ی بیهودگی – امشب
از تو خوشنودم که بازم پاره ای بر آفرینش زهر خنداندی
از تو نیز ای باده خرسندم
سرد نوشاندی مرا و گرم پوشاندی
و سپاست می گزارم، ای فراخای خیال امشب
کاندرین باران بی پایان
همچنان بی انقطاع آیان
با سکوت سرد من دمساز
همعنانم تا دیار نا کجا راندی
و رسیلم بودی و ترجیع زیبای خموشی را
در حزین ساز من
سوی چشم انداز روحم ، باغ تنهایی
راندی و آنگه مرا خواندی
به تماشای تماشایی
ورنه امشب ، باز هم باران
زندگی را زهر من می کرد
ورنه کس جز بی کسی آیا
با سکوت من سخن می کرد ؟
احساسات باران
بايد اي دل اندكي بهتر شويم
يا نه! اصلاً آدمي ديگر شويم
از همين امروز هنگام نماز
با خدا قدري صميمتر شويم
سوء ظن در خوبي گلها بد است
يادمان باشد كه خوش باور شويم
مثل رؤياي درخت و روح گل
زير احساسات باران تر شويم
با همه افسردگي امّيدوار
آتش در زير خاكستر شويم
زير دست و پاي داغ آفتاب
مثل خواب لالهاي پرپر شويم
ثابت محمودي (سهيل
هوای حوصله ابری است
زیبا
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
زیبا
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را
با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد
زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس می کنم
آنگونه عاشقم که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است
زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم
زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم
زیبا ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار
زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا
مهربانی را بیاموزیم
فرصت آیینه ها در پشت در مانده است
روشنی را می شود در خانه مهمان کرد
می شود در عصر آهن
آشناتر شد
سایبان از بید مجنون٬
روشنی از عشق
می شود جشنی فراهم کرد
می شود در معنی یک گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران٬یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبی است
موسم نیلوفران یعنی
یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی
می شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی
می شود در کوچه های شهر جاری شد
می شود با فرصت آیینه ها آمیخت
با نگاهی
با نفس های نگاهی
می شود سرشار از رازی بهاری شد
جای من خالی است
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی است
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را!؟
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم!؟
می شود برگشت
تا دبستان راه کوتاهی است
می شود از رد باران رفت
می شود با سادگی آمیخت
می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد
می شود کیفی فراهم کرد
دفتری را می شود پر کرد از آیینه و خورشید
در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد
من بهار دیگری را دوست می دارم
جای من خالی است
جای من در میز سوم٬در کنار پنجره خالی است
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکب ها
جای من در چشم های دختر خورشید
جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بیست
جای من در زندگی خالی است
می شود برگشت
اشتیاق چشم هایم را تماشا کن
می شود در سردی سرشاخه های باغ
جشن رویش را بیفروزیم
دوستی را می شود پرسید
چشم ها را می شود آموخت
مهربانی کودکی تنهاست
مهربانی را بیاموزیم
امروز باران تند باريد
درس كلاس اولم بود
دلگيرم از روزي كه مادر
مشق شبم را اينچنين گفت :
بنويس كه - مهمان مي آيد
يك شب كه باران تند باريد
آن مرد در باران مي آيد
اين قصه هر روز و شب
در گوش قلبم پرطنين شد
آنقدر كه از او نوشتم
اين مشق با قلبم عجين شد !!
هر شب كه ابر آسمان دلگير مي شد
درس كلاس اولم يادم مي آمد
با اضطرابي پشت شيشه مي نشستم
او دير كرد ؟
آمد ؟
نيامد ؟
بر خانه بن بست كوچه
بوي خوش مهمان نيامد
پوسيدم اينجا زير باران
آن مردِ در باران نيامد
گوش کن!
این صدای ترانه باران است که به گوش می رسد ...
و من
در قطره قطره ی این ترانه
نام تو را آواز کرده ام
و حس غریب بودنت را
با شبنم احساس
بر صورت گلگون شقایق ها
حک کرده ام ...
تا پروانه ها از شوق حضورت
سر مست گردند ...
این ترانه
تنها بهانه ایست برای لبخند تو !!!
شاید که شادمانیت
دل بی قرارم را
حس تازه ای بخشد ...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)