باز باران گونه ام را تازه كرد
اشك وخون درسينه ام شيرازه كرد
ديده ام تر شد نگاهم سرد شد
عاطفه از دستهايم طرد شد
غم به اعماق وجودم راه يافت
بر وجودم تار و پود آه بافت
اي نگاهت گرم چون آواي رود
چشم هايت نغمه نغز سرود
آنچنان يادت درونم موج زد
كز دلم اندوه سر تا اوج زد
آه اي خورشيد رنگين غروب
ازنگاهم روح باران را بروب
كاش خورشيدي بجوشد در نفس
تا نبينم اشك وآه هيچكس!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)