چه آهنگ لطیفی داشت
مرا با خود کجا می برد
صدای ریز باران که
به روی برگ ها می خورد

دلم می خواست آن لحظه
فقط من باشم و گوشم
ببندم چشم هایم را
شود دنیا فراموشم

اگر چیزی نفهمیدم
از آهنگ سحرآمیز
ولی چون ابرها کم کم
از آرامش شدم لبریز

و من امروز باریدم
چکیدم روی برگی زرد
صدای چک چک من را
کسی آهسته هجی کرد ..


"مصطفی رحماندوست