قسمت آخر
نگاه پر از تردید و نگرانم را به او دوختم و گفتم:سالگرد ازدواجمون هیچ،خواستی منو سورپرایز کنی،ممنون عزیزم و خوشحالم به فکر منی!اما من پاک گیج شدم و سر در نمی آرم چرا به مادر دروغ گفتی که من باردارم خودت خوب می دونی چنین چیزی نیست.حالا پس فردا جواب فامیل و چی بدم؟لحظه ای سکوت کرد و بعد گفت:
- می دونم که دروغ گفتم و ممکنه مادر از من دلگیر بشه اما عزیزم اون لحظه خودمو در برابر خواهرت کوچک و حقیر دیدم نمی تونی حالم و درک کنی من فقط به این وسیله می تونستم غرور از دست رفته ام و برگردونم و دهن اونو مهر و موم کنم.
- اما احسان جان با این دروغ کار مشکل تر شد حالا هر روز باید جوابگو باشیم!
نگاه عاشقانه و سوزنده اش را به من دوخت و بعد دستش را بالا آورد و موهایم را از توی صورتم کنار زد و با انگشتانش گونهام را نوازش کرد و گفت:
- چرا اینقدر رنگ پریده شدی ماه آسمونم باید دوباره طراوت و شادابیت را به دست بیاری.مبادا دلبر شیرین سخنم رو افسرده ببینم بچه دار شدن که کاری نداره اگه خدا بخواد تو هم به زودی مادر می شی.حالا عزیزم اینقدر ناراحت نباش همه چیز درست می شه.من عجله دارم بخشی از کارام ناتموم مونده کاری نداری عزیزم خداحافظ در ضمن اینبار باید ابروهات و برداری.
بعد بوسه ای بر پیشانیم زد و از من گریخت و مرا در دریای عمیق شعف و شور و اشتیاق و گونه های گر گرفته تنها گذاشت.بارها و بارها کلماتی را که به زبان آورده بود زیر لب تکرار کردم خدایا اگه خواب می بینم بیدارم نکن و بذار این خواب خوش ادامه داشته باشه اما خوب می دانستم که بیدارم،بیدار بیدار یعنی این کلمات دلنشین از زبان احسان خارج شده بود.خدایا یعنی من دارم با خوشی و لذت های دنیا آشتی می کنم؟
احسان فکر همه چیز را کرده بود میوه و شیرینی که سفارش داده بود همه در ظرف های کریستال تزئین شده و به دست کارگران وارد خانه شد. در یک چشم به هم زدن کل باغ چراغانی شد کارگرهای زیادی ریخته بودند داخل خانه هرکس وظیفه خودش را انجام میداد. سپیده از راه رسید و با دیده تعجب به من گفت :
- فکر میکردم خانم جدید آقای مظاهر آرایشگری مرا نمی پسنده که نیومده سراغم اصلا فکرش و نمی کردم که شما تا حالا دست تو صورتتون نبردید!
در جوابش فقط به لبخندی کوتاه اکتفا کردم زیرا همچنان غرق در افکار خود بودم و سپیده مشغول کار شد. خواست کمی از موهای بلندم را کوتاه کنه که گفتم : اگه میخواین آقای مظاهر واسه همیشه غید کار شما رو بزنه این کارو بکنید چون اون دوست نداره موهای من کوتاه بشه.
- واقعا؟ باشه اشکالی نداره سعی میکنم با شینیون جدیدی موهات و درست کنم.
تا پایان کارش اجازه نداد خود را درون آیینه ببینم وقتی کار فوق العاده و استادانه اش به پایان رسید عقب رفت و طبق عادت همیشگی اش که آدامس را تندتند در دهان می چرخاند هوم بلندی کشید و گفت :
- شاید من آدم جاهل و خودپسندی باشم اما خودم میدونم که من عروس های زیبایی درست میکنم ولی اینبار عروسی ساختم معرکه و تو دل برو! تو چقدر لوندی دختر! بعد دستیار خود را صدا نمود و گفت :
- برو لباس و بگیر و بیار بالا.
- چی؟ کدوم لباس؟ لباسهای من داخل همین کمده می خواستم با سلیقه شما یکی رو بپوشم.
- پس شما از هیچ چیز اطلاع ندارین شوهر مهربونتون زیباترین لباس عروس رو از اونور آب براتون سفارش داده. باور کنید وقتی ببینیدش هوش از سرتون میره تمامش کار دسته خیلی قشنگه !
کنجکاوی داشت خفه ام میکرد نمی دانستم قصد و نیت احسان چیست؟ گفتم : اما این یه سالگرد ازدواج نه جشن عروسی شوهرم این روزها خیلی مرموز شده یعنی واقعا میخواد من تو جشن امشب لباس عروس بپوشم !
- بله ایشون به من گفتن که یکسال پیش روحیه مناسبی برای جشن ازدواج نداشتن ولی الان می خوان تلافی دربیارن وجشن مفصلی بگیرن به همین خاطرآرزو دارن شما رو تو لباس عروسی ببینند. شما واقعا زن خوشبختی هستید با اینکه من یک آرایشگر موفقم و یک سالن بزرگ در تهران دارم اما از زندگی و شوهرم راضی نیستم اصلا من برای خودم زندگی میکنم اونم برای خودش به خاطر دخترم سهیلا نمی خوام طلاق بگیرم دوست ندارم اونم مثل من بچه طلاق باشه . وقتی نگاه متعجبم را دید گفت :
- خیلی خوب عروس خانم آرام بلند شو لباستو بپوش ببینم .
وقتی آن لباس را به تن نمودم انگار توی ابرها بودم آنقدر لباس متناسب با اندامم دوخته شده بود که سپیده گفت :
- عجب خیاط زبردستی بوده! دست مریزاد بزار این تاجو بذارم رو سرت بشی عین ملکه ویکتوریا اما نه تو از اون هم زیباتری.
خود را درون آیینه نگریستم واقعا زیبا شده بودم ابروهایم را حالت دار و زیبا برداشته بود بطوری که کمان آنها بالاتر رفته بود و چشمها و لبهایم به طرز زیبایی آرایش شده بودند احساس میکردم صورتم صد و هشتاد درجه تغییر یافته میتونم بگم از ظهر تا شب زیر دستش بودم اما حقا که کارش معرکه بود . نگاه تشکرآمیزم را به او دوختم و گفتم :
- نمی دونم چی بگم ؟ دستتون درد نکنه خیلی عالی شدم !
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)