صدایش را شنیدم که گفت:
- شقایق؟
- بله؟
- هیچ می دونستس خیلی زیبایی؟
با شرم سرم را پائین انداختم احساس می کردم گونه هایم سرخ شده ولی از شنیدن تعریفش قند توی دلم آب نشد.همانطور که دنده ماشین را عوض می کرد گفت:
- نمی دونم چرا همه فامیل لیلی را زیبا می دونند در حالیکه به نظرم تو خیلی زیباتری! دو قیافه متضاد خیلی جالبه یکی مانند دخترای غربی یکی هم زیباترین دختر شرقی.
آرام گفتم:
- بهتره حواستون به رانندگیتون باشه ،خیابون روبه روته نه تو صورت من.
خندید و گفت:
- هیچ کس از دیدن این قیافه ملیح و دوست داشتنی خسته نمی شه زیبایی لیلی هوس انگیزه شاید هر کس در نگاه اول طالب به دست آوردن اون باشه اما این هوس به مرور کاهش پیدا می کنه. اون بیشتر به ساحره می مونه که در یک لحظه اطرافیانش و جادو می کنه اما همین که نیروی جادوش از بین رفت دیگه تو قلب آدما جایی نداره اما تو شبیه هنر پیشه های هندی هستی با ان چشمان جذاب و دل نشینت!
با صدایی که خشم و ناراحتی از آن زبانه می زد گفتم:
- شما به درد بازی تو فیلم می خورید چون خوب بلدید به هر کس هر طور که دلتون می خواد شخصیت بدید واقعا که !شما خجالت نمی کشید در حضور من ،خواهرم رو جادوگر خطاب می کنید؟لیلی زیباست و همه هم اینو می دونند ولی امثال شماها هنوز کینه هاتون رو فراموش نکردین، به نظر شما خواهرم برادرتون رو بد بخت کرده اما اگر کمی فکر کنید می فهمید هر کس حق داره در مورد زندگیش خودش تصمیم بگیره. نه آقای محترم خواهر من هوس باز نبود بلکه عاشق احسان شد و شکر خدا الن هم زندگی خیلی خوبی داره.
در حالیکه صدایم از خشم می لرزید و صورتم بر افروخته شده بود دوباره گفتم:
- اگر ممکنه همین جا نگه دارید پیاده می شم،از اینکه مزاحم شدم عذر می خوام.
از قیافه اش معلوم بود خیلی جا خورده شاید از من انتظار چنین بر خوردی را نداشت چون من از همان دوران کودکی دختر آرام وصبوری بودم خیلی کم پیش می آمد که کسی عصبانیت مرا ببیند.به آرامی گفت:
- معذرت می خوام منظور بدی نداشتم. حالا چرا اینقدر عصبانی شدی خانم خانما!
نزدیک منزل عمه رسیده بودیم،مسعود داخل کوچه پیچید و ماشین را گوشه ای پارک نمود.به سرعت پیاده شدم و گفتم:
- ممنون حداحافظ.
اما دیدم او هم پیاده شد و گفت:
- منم میخوام یک سری به عمه راضیه بزنم همیشه گله منده که چرا یادی ازش نمی کنم.
عمه با دیدن ما خیلی خوشحال شد و به زور مارا داخل خانه برد و از ما پذیرایی نمود. او سه فرزند داشت که هر سه پسر بودند، آنها ازدواج کرده و تشکیل خانواده داده بودند که به ترتیب نامشان احمد،ایرج و تورج بود. زمان خداحافظی عمه نگاهی به مسعود انداخت و سر توی گوشم نمود و گفت:
- چقدر به هم می آیید! من توی چشماش علاقه وافری به تو می بینم.
هاج و واج نگاهش کردم و گفتم:عمه خواهش می کنم!
خندید وگفت:
- خیلی خوب بابا شوخی کردم عزیزم،می دونی وقتی تورو می بینم به یاد بابات می افتم با او هم همیشه شوخی و مزاح داشتیم.تو خیلی به پدرت رفتی!وقتی پدرت ،مادرت رو آورد تو طایفه ما از زیبایی تک بود اما خوب این رسم روزگار دیگه ببین الان چقدر بیچاره شکسته شده!
با شنیدن حرفهای عمه هاله ای از غم چهره ام را پوشاند وقتی به مادرم فکر می کنم به یاد می آورم که واقعا شکسته روز گار شده بوداما هنوز هم با اینکه تارهای سپید در موهای زیبایش پدیدار شده بود زیبا و دوست داشتنی بود .در واقع خواهرم زیبایی بی حد وحصرش را از مادرم به ارث برده بوداما اخلاق و صبر مادر را نداشت.بعد از خداحافظی با عمه راضیه مسیر مورد نظرم رادر پیش گرفتم و بدون اینکه به بوقهای ممتد و پشت سر هم مسعود توجهی کنم می خواستم پیاده بروم اما او دست بردار نبود کاری کرد که یکی از همسایه ها بیرون آمد وگفت:
- آقا چه خبرته اینجا که جای دختر بازی و این کارا نیست اگه می خوای دختر رو سوار کنی برین تو خیابون عجب دوره زمونه ای شده خدایا توبه!
من که دیدم اگه سوار نشم کار به جاهای باریک میکشد،در ضمن مسعود هم خیلی سمج تر از این حرفاست وبه آسانی دست بر دار نیست. بالاجبار سوار شدم .
نگاهی گذرا به او انداختم و در دل گفتم:
- من با این خیکی کجا به هم می آییم؟ عمّه هم خوب هوای برادرزاده اش رو داره.
مسعود به جای اینکه هیکل ورزیده داشته باشد بر عکس چاق و درشت بود به طوری که شکمش برآمده بود،در واقع خیلی نامتناسب بوداما نمی توان از این نکته چشم پوشی کرد که چهره اش بد نبود.
مسعود سکوت را شکست و گفت:
- تو به زن عمو خیلی علاقه داری حتما به خاطر غم دوریش اینقدر لاغر شدی؟
آنقدر از دستش ناراحت بودم که بدون خجالت گفتم: در عوض شما روز به روز به وزنتون اضافه می کنیدبهتر نیست کمی ورزش کنید. این طوری برای سلامتی تون ضرر داره.
کمی ودش را جمع و جور کرد و گفت:
- می دونی من چند کیلو هستم؟
- نه یعنی برام اهمیت نداره که بدونم.
بادی به غبغب انداخت و گفت:
- یکصد کیلو تمام .البته من خیلی مواظب هستم و اگه جلوی خوردن خودمو نگیرم از اینم چاق تر می شم. می دونی من مقصر نیستم این یک استعداد خدادادی که اگه همین طوری پیش بره دیگه همه آقا غوله صدام می کنن.نکنه تا حالا هم شما دخترای فامیل اسمم رو بر گر دوندید به غول چراغ جادو؟
گفتم:
- دیگران رو نمی دونم اما من و خانواده ام عادت نداریم پشت سر دیگران حرف بزنیم و لقبهای ناشایست به اونا بدیم بر عکس خیلیها!
کنایه ام را شنید اما به روی خود نیاورد،دوباره ادامه دادم:
- در ضمن غول چراغ جادو فقط آرزوهای مردم رو بر آورده می کرد فکر نمی کنم شما توانایی چنین کاری رو داشته باشین!