جک با ذهنی درگیر آنچه تازه دریافته بود ، گوشی را برداشت ، دوستش ، مدیر آکواریوم شیکاگو حدسیاتش را تأیید کرده بود . موزه ی جدید 18 سال پیش گشوده شده بود ، اما نمایشگاه باشکوه طبقه ی آخر که احساس شگفت انگیز راه رفتن زیر اقیانوس را به آدم می داد ، تنها 16 سال بود تمام شده بود . افراد کمی می دانستند که مشکلی در جایگیری مخازن رخ داده و طبقه ی بارییر دو پاسیفیک نزدیک به 2 سال پس از افتتاح آکواریوم به روی عموم بسته شده بود . مدیر لازم ندیده بود . آن را در نشریه ی روابط عمومی عنوان کند . جک این را می دانست چون زمانی که در شمال غربی کار می کرد ، اغلب از موزه دیدن می کرد .
آنتونی دلا سالوا ادعا می کرد 17 سال پیش با بازدید از آکواریوم شیکاگو ایده ی مجموعه ی بارییر دو پاسیفیک به ذهنش آمده است .غیر ممکن بود . پس چرا دروغ گفته بود ؟
جک نگاهی به یادداشت های پر حجم اتل انداخت ؛ برگه ها به مصاحبه ها و مقالات مربوط به سل سنجاق شده بود ؛ روی توصیفات شعرگونه ی او از عکس العملش هنگام دیدن نمایشگاه بارییر دو پاسیفیک با سیاه علامت سؤال کشیده شده بود ؛ کپی طرح داخل کتاب آشپزی . اتل متوجه مغایرت تاریخ ها شده بود و تحقیق را پیش می برد و حالا مرده بود .
جک پافشاری نیو را در تأکید این مطلب که چیز عجیبی در نحوه ی لباس پوشیدن اتل وجود دارد ، به یاد آورد .
سپس پاسخ مایلز را به خاطر آورد :
ــ هر قاتلی یه کارت ویزیت جا میذاره .
گوردون استیوبر تنها کسی نبود که می توانست در لباس پوشاندن به قربانی اش با کت و دامنی که ظاهراً با هم جور بود ، اشتباه کند .
آنتونی دلا سالوا هم دقیقاً می توانست همان گونه رفتار کند .
سکوت بر دفتر جک حکمفرمایی می کرد ، آرامشی که معمولاً جایگزین رفت و آمدهای بازدیدکنندگان و منشی ها و زنگ تلفن می شد .
جک دفترچه ی تلفن را برداشت . آنتونی دلا سالوا در 6 نقطه ی مختلف دفتر داشت . جک تب آلود شماره ی نخست را گرفت .پاسخی داده نشد . دومی و سومی متصل به منشی تلفنی بود :
ــ دفتر از ساعت 5/8 تا 5 بعدازظهر باز است . لطفاً پیغام خود را بگذارید .
او تلاش کرد با آپارتمان شواب هاوس تماس بگیرد . گذاشت تلفن شش زنگ بزند و سپس منصرف شد . و در تلاش آخر خود ، با مغازه تماس گرفت . او دعا کرد :
خدایا ، کاری کن یه نفر جواب بده .
ــ بوتیک نیو .
ــ من باید با نیو کرنی تماس بگیرم . من جک کمپبل هستم . دوست نیو .
صدای اوژنیا بشاش شد :
ــ شما ناشر هستین ...
جک حرف او را قطع کرد :
ــ اون با آنتونی دلا سالوا قرار داره ، کجا ؟
ــ تو دفتر خصوصیش . در 52 غربی ، خیابون سی و ششم . اتفاقی افتاده ؟
جک بی آنکه جواب او را بدهد ، گوشی را گذاشت .
دفترش در خیابان پارک واقع شده بود ، بالای خیابان چهل و یکم . او با قدمهای سریع از راهروی خالی عبور کرد ، سوار آسانسوری شد که پایین می رفت و سریعاً تاکسی در حال عبوری را صدا زد . او بیست دلار جلوی راننده انداخت و نشانی را فریاد زد . ساعت 18/6 دقیقه بود .