نوشته های کزنفون ، محاصره ٔ بابل (کتاب ۷ فصل ۵): کوروش چون ببابل رسید، قشون خود را در اطراف آن گذاشته خودش باتفاق دوستان و رؤساء عمده بمعاینه ٔ استحکامات شهر پرداخت ، پس از آن در حینی که میخواست سپاه خود را عقب بکشد یک نفر فراری از شهر خود را باو رسانیده گفت اهالی میخواهند در موقع عقب نشینی حمله بسپاه تو کنند زیرا پیاده نظام تو بنظر بابلی ها ضعیف آمده . از عقیده ٔ بابلی ها نمیشد اظهار حیرت کرد، زیرا چون پیاده نظام را کوروش در اطراف شهر جا داده بودو شهر خیلی وسعت داشت عمق سپاه (یعنی عده ٔ صفوف ) کم بود. بر اثر این خبر کوروش با همراهانش در وسط قشون جا گرفته امر کرد سپاهیان سنگین اسلحه از طرف راست وچپ پس رفته در عقب قسمتی صف بندند که بی حرکت خواهد ماند و این کار را چنان کنند که هر دو قسمت در مرکز یعنی در آنجا که او قرار گرفته جمع شوند، از مزایای این حرکت قوت قلبی بود که برای همه در آن واحد حاصل میشد: اولاً برای کسانی که در جائی ایستاده حرکت نمیکردند از این جهت که صفوف آنها مضاعف میشد، ثانیاً برای آنهائی که عقب مینشستند ازین حیث که در مقابل دشمن واقع میشدند. چون قشونی که مأمور بود از چپ و راست حرکت کند بهم پیوست حرارتی جدید در آن پیدا شد زیراصفهای اول تکیه بصفوف آخر داد و صفوف آخر صف های اول را پوشید. بدین نهج صفوف اول و آخر از بهترین سربازان ترکیب یافتند و سربازانی که بخوبی آنها نبودند دروسط ماندند. این ترتیب خواه برای جنگ و خواه برای اینکه ترسوها فرار نکنند بهترین وضع بود، پس از آنکه سپاهیان جمع شدند، عقب نشینی آنها بقهقری ̍ (پس پسکی ) شروع شد تا از تیررس دشمن خارج گشتند، چون از این وضعبیرون رفتند، نیم دوری از طرف چپ زده صورت خود را متناوباً بطرف شهر برمیگردانیدند، هرقدر از شهر دورترمیرفتند، این کار کمتر میکردند. بعد که خود را خارج از مخاطره دیدند، حرکت را امتداد دادند تا بچادرها رسیدند پس از آن کوروش سرداران را جمع کرده بآنها چنین گفت : «متحدین ، ما دور شهر گردیدیم و من در سهم خود از ارتفاع دیوارها و سختی استحکامات فهمیدم که گرفتن شهر با حمله محال است ، ولی هرقدر عده ٔ سربازان دشمن بیشتر باشد، در صورتی که نخواهند بیرون آیند، زودتر ما میتوانیم شهر را دچار گرسنگی کنیم پس اگر کسی پیشنهاد بهتری ندارد من تکلیف میکنم که شهر را محاصره کنیم ». کری سان تاس گفت : رودی که از وسط شهر میگذرد،از دو اِستاد (۳۷۰ ذرع تقریباً) عریض تر است . گُبریاس : عمق آن بقدری است که اگر دو نفر روی یکدیگر بایستند، آب از سر آنها میگذرد بنابراین رود مزبور برای بابل سنگری است به از دیوارها. کوروش جواب داد: «کری سان تاس ، چیزی را که فوق قوه ٔ ماست ، باید کنار گذاشت ، پس از گرفتن اندازه خندقی بسیار عریض و عمیق بکنیم ، برای این کار هر دسته را باید متناوباً بکار انداخت بدین ترتیب عده ای کمتر برای پاسبانی و قراولی لازم خواهد شد». پس از آن دور دیوارها خطوطی برای کندن خندقها کشیدند و در جائی که این خطوط به رود میرسد فضائی برای ساختن برجها گذاشتند. بعد سربازان بکندن خندق بزرگ مشغول شدند، در این احوال کوروش بساختن قلاعی درکنار رود پرداخت و قلاع را بر ستونهائی که از درخت خرما بود و یک پلطر (تقریباً سی ذرع ) ارتفاع داشت بناکرد، درختان خرما که بلندتر هم باشد، در این مملکت یافت میشود. بوسیله ٔ ساختن این استحکامات کوروش توانست به بابلیها بفهماند که مصمم شده بابل را در محاصره نگاه دارد و از ریختن خاک در خندق ها، در موقعی که آب فرات را در آنها خواهند انداخت ، جلوگیری کند. بعداو چند قلعه بفاصله هائی از یکدیگر بر خاک ریزهای خندقها بساخت ، تا بتواند عده ٔ پاسبانان را زیاد کند. چنین بود کارهای کوروش ، ولی محصورین چون آذوقه ٔ بیش ازبیست سال را داشتند این تدارکات را استهزاء میکردند. وقتی که خبر آن به کوروش رسید، او قشون خود را بدوازده بخش تقسیم کرد، با این مقصود که هر یک از قسمت هایک ماه پاسبانی کند. چون بابلیها از این اقدام کوروش آگاه شدند بیشتر خندیدند، زیرا گمان میکردند، که پاسبانی نصیب فریگیها، لیکی ها، اعراب و کاپادوکی ها خواهد شد و علاقه مندی این مردمان به بابلیها بیش از تمایل آنها به پارسیهاست .
تسخیر بابل (کتاب ۷ فصل ۵): خندقها حاضر شد و کوروش اطلاع یافت که عید بابلیها نزدیک است و در این عید اهالی بابل تمام شب را بخوردن شراب و بعیش و نوش مشغولند. در آن روز همین که آفتاب غروب کرد به امر کوروش بوسیله ٔ کارگرهای زیاد رود را با خندق ها مربوط داشتند. در مدت شب آب رود در خندق ها جاری شد و سطح آب در شهر بقدری پائین آمد که رود قابل عبور گردید. چون رودبرگشت کوروش بفرماندهان قسمت های هزارنفری و پیاده وسواره نظام فرمود به او ملحق شوند و هرکدام از فرماندهان سربازان خود را بدو صف دارد. بمتحدین دستور دادکه موافق ترتیب عادی در عقب اینها بیایند. پس از آن کوروش امر کرد که پیاده و سواره داخل مجرای خشک رودشوند تا معلوم شود، که ته رود محکم است یا سست و چون جواب رسید که خطری نیست کوروش ، فرماندهان پیاده و سواره نظام را جمع کرده بآنها چنین گفت : «دوستان من ، رود راهی است که ما را بشهر هدایت خواهد کرد، با قوت قلب داخل مجری شویم و فراموش نکنیم که دشمنان ما همان کسانی هستند که وقتی که متحدین زیاد داشتند، بیدارکار خود، ناشتا و مسلح و حاضرجنگ بودند، مغلوب ما گشتند، ولی حالا که میخواهیم بآنها حمله کنیم ، مست و غرق خوابند. الاَّن آنها در حال اختلالند و وقتی که ما رادر شهر خود ببیند، بواسطه ٔ ترس بر بی نظمی آنها خواهد افزود. اگر کسی از شماها میترسد از این جهت که میگویند باید از داخل شدن بشهری واهمه داشت والاّ ممکن است که اهالی شهر از بالاخانه ها حمله کنندگان را خرد کنند، تشویشی بخود راه ندهید. اگر آنها ببام صعود کنند، ما خدای «هفایس تس » ۞ را داریم (این رب النوع بعقیده ٔ یونانیها خدای آتش زیر زمین بود، اینجا هم کزنفون از نظر یونانیها حرف زده )، چهارطاقیهای آنها از چیزهای سوختنی است ، درها از چوب درخت خرما ساخته شده و با قیری که قابل احتراق است ، اندود کرده اند. ما مشعل های زیاد برای آتش زدن این قسمت ها داریم . ما قطران و فتیله داریم و این چیزها بقدری زود آتش میگیرد که دشمن باید خانه ها را تخلیه کرده فرار کند، یا در آتش بسوزد، بروید و اسلحه برگیرید، بیاری خداوند من شما را رهبرم ، ای گاداتاس و گبریاس ، شما راه را بما نشان دهید. چون شما راه را میدانید، وقتی که ما وارد شدیم ما را یک سر بقصر ببرید». گبریاس گفت : «جای حیرت نیست اگر دروازه های قصر باز باشدزیرا امشب همه مشغول عیش و نوش اند با وجود این مستحفظین دم دروازه ها خواهند بود، زیرا همیشه قراولانی کشیک میکشند». کوروش : «این مطلب را نباید حقیر شمرد، ولی باید رفت و بر تمامی این مردم ناگهان تاخت ». پس از آن ، همه حرکت کردند. هرکه را از دشمنان که میدیدندمیکشتند، بعضی بخانه های خودشان فرار و برخی فریاد میکردند. سربازان گبریاس ، مثل اینکه در جشنی با آنان باشند، بفریادهای آنان جواب میدادند و مستقیماً بطرف قصر میرفتند، قشونی که در تحت امر گاداتاس و گبریاس بود، در قصر را بسته یافت . سپاهیانی که مأمور بودند بقراولان حمله کنند، در موقعی که آنها در حوالی آتشی مشغول باده نوشی بودند بر آنان تاختند. بر اثر این حمله فریادها بلند شد و قراولانی که در درون قصر بودند، همهمه و غوغا را شنیدند. پادشاه امر کرد ببینند چه خبر است و کسی در را باز کرد. گاداتاس و سپاهیانش به اشخاصی که بیرون آمده بودند و میخواستند برگردند و نیز بکسانی که میخواستند بیرون روند حمله کرده آنهارا میکشتند، تا بپادشاه رسیدند، او ایستاده بود و قمه ای در دست داشت ، سربازان گاداتاس هجوم آورده او و همراهانش را کشتند. در این وقت بعضی دفاع و برخی فرار میکردند، کوروش بتمام کوچه ها سواره نظام فرستاده امر کرد، اشخاصی را که بیرون مانده اند بکشند و بوسیله ٔجارچی هائی که زبان سریانی را میدانستند، جار زنند که باید همه در خانه های خودشان بمانند و اگر کسی بیرون آید، کشته خواهد شد. گاداتاس و گبریاس قبل از هر چیز، از اینکه از پادشاهی بی دین انتقام کشیده اند شکر خدا را بجا آوردند. بعد نزد کوروش رفته و دست و پای او را بوسیده ، از شدت خوش حالی اشک ریختند. پس از اینکه روز دررسید، ساخلو بابل آگاه شد که شهر تسخیر و پادشاه کشته شده ، بر اثر این خبر قلاع را تسلیم کرد و کوروش درحال ساخلوی در آنجاها گذاشت . بعد امر کرد، اقربای کشتگان اجساد آنها را دفن کنند و بابلیها اسلحه شان را بدهند و اگر کسی در خانه ٔ خود اسلحه داشته باشد، خون آن کس و اقربایش هدر است . بابلیها اسلحه راآوردند و کوروش امر کرد، تمامی اسلحه را در قلاع جمعکنند تا هر زمان لازم شود، حاضر باشد بعد مُغها را خواست و چون شهر بقهر و غلبه تسخیر شده بود امر کرد نوبر غنائم و نیز از اراضی ، آنچه که بخدایان وقف شده برای آنها ذخیره شود. خانه های بزرگان و قصور را به اشخاصی داد که بیش از همه برای تسخیر شهر مجاهدت کرده بودند و بهترین اسهام را بکسانی که دلیرتر بودند. کسانی که گمان میکردند کمتر از سهمشان دریافت کرده اند اجازه یافتند که باقی سهمشان را مطالبه کنند، بالاخره او فرمود، بابلیها بزراعت پرداخته باج بدهند و به آقایان خود خدمت کنند. بپارسیها و نیز بکسانی که امتیازات آنها را داشتند و به متحدینی که میخواستند نزد اوبمانند اجازه داد که نسبت به اسرای خود آقا باشند. اینست مفاد نوشته های کزنفون و از مقایسه ٔ آن با روایات دیگر بخوبی دیده میشود که او از هرودت پیروی کرده ، مگر در یک جا که راجع بکشته شدن پادشاه بابل است . در اینجا او خبر توریة را درج کرده ، بی اینکه اسم پادشاه را برده باشد. چون بالاتر گفته شد که روایت هرودت مخالف مدارک بابلی است همین نظر شامل روایت کزنفون نیز هست .
بابل و بابلیها از نظر هرودت : قبل از ختم این مبحث که راجع به تسخیربابل بدست کوروش بزرگ است ، مقتضی است توصیفی که هرودت از این شهر و اخلاق مردم آن کرده شمه ای ذکر کنیم چه مورخ مذکور تقریباً یکصد سال بعد از وقایعی که ذکرشد، بقول خودش ، این شهر را دیده و در آن زمان مملکت بابل یکی از ایالات ایران بود. مورخ مذکور پس از شرح تسخیر بابل بدست کوروش ، چنین گوید (کتاب اول ، بند ۱۹۲ – ۲۰۰): «اما اینکه ثروت بابل به چه اندازه بود، من میتوانم با مثل های ذیل این مطلب را بنمایانم . تمام ممالکی که در تحت تسلط شاه بزرگ است (مقصود شاه پارس است . مترجم ) از حیث نگاهداری دربار و قشون او بقسمتهائی تقسیم شده و علاوه بر آن مالیاتهائی هم دریافت میشود. از دوازده ماه سال ، مخارج چهار ماه را تنها بابل میدهد و هشت ماه دیگر را تمام آسیا. بنابراین مملکت آسور (هرودت مملکت بابل را آسور می نامد. مترجم )از حیث ثروت معادل یک ثلث تمام آسیاست . اداره ٔ این مملکت ، که بگفته ٔ پارسیها ساتراپ ۞ نشین است ، از حیث عایدات بر سایر ایالات پارس برتری دارد، چنانکه تری تان تای خِمس پسر آرته باذ والی این ایالت ، روزی یک ارتبه ۞ نقره عایدی داشت ، این والی سوای اسبهای قشون ، دارای هشتصد اسب و شانزده هزار مادیان بود و هرکدام از اسبها را به بیست مادیان میکشیدند. سگ های هندی این والی بقدری بود که چهار قریه ٔ جلگه در عوض مالیات مکلف بودند خوراک این سگها را برسانند، چنان بود عایدات والی بابل ». تردیدی نیست که هرودت درباب عایدی والی بابل مبالغه کرده (ارقام او غالباً اغراق آمیز است ) زیرا یک ارتبه نقره بوزن امروز پانصدوپنجاه هزار گرم یا تقریباً صدوده هزار مثقال نقره میشود و اگر قیمت نقره را به نرخی ، که قبل از تنزل اخیر داشت ، حساب کنیم (حال آنکه در آن زمان ، چنانکه در باب دوم کتاب تاریخ مشیرالدوله در مبحث مسکوکات آمده ، بیشتر بوده ) باز تقریباً به یازده هزار تومان بالغ است . بنابراین عایدات سالیانه ٔ والی میبایست متجاوز از چهارمیلیون تومان باشد. خود هرودت در جای دیگر تألیفش (کتاب ۳ بند ۹۲) گوید که : مالیات بابل و سایر قسمت های آسور، یعنی مملکت بابل ، هزار تالان یا بپول امروزی تقریباً یک میلیون ودویست هزار تومان بود، پس والی برای مخارج خود تقریباً سه برابر و نیم مالیات از ایالت خود وجه دریافت میداشته و چنین چیزی معقول نیست ، زیرا اگر بابل میتوانست چنین وجه گزافی را بپردازد لااقل نصف آن را براصل مالیات اضافه میکردند. بعد مورخ مذکور گوید: «زمین های آسور (مقصود بابل است ) با باران کمتر آبیاری میشود چه آب باران فقط بقدری است که ریشه ٔ حاصل تر شود و نمو و رسیدن حاصل بسته بآب رود است ، ولی این رود مانند نیل طغیان نمیکند، آب را بوسیله ٔ تلمبه ها و با دست بزراعت میرسانند، در بابل مانند مصر جویهای زیاد کنده اند. بزرگترین آنها، که کشتی رو است از فرات تا دجله امتداد مییابد، نینوا در ساحل این رود است .
این مملکت از تمام ممالکی که ما میشناسیم از حیث غله حاصلخیزتر و از جهات دیگر در عسرت زیاد است . میوه ،مثلاً انجیر و انگور و زیتون کم دارد ولی در عوض ثمردمترا ۞ در اینجا بقدری زیاد است که زمین تخمی دویست سیصد تخم میدهد و پهنای برگهای گندم و جو بچهار انگشت میرسد. از اینکه ارزن وکنجد ببزرگی درختی میشود ذکری نخواهیم کرد اگرچه میدانم که چنین است زیرا اشخاصی که در بابل نبوده اند گمان خواهند کرد مبالغه کرده ام . بابلیها روغن زیتون استعمال نمیکنند و بجای آن از کنجد روغن میگیرند. درخت خرما در تمام جلگه ها زیاد است و بابلیها از خرما نان ، شراب و عسل درست میکنند. درخت خرما را مانند درخت انجیر بار میآورند یعنی میوه ٔ درختی را که یونانیها نروک گویند بدرخت هائی که میوه میدهد می بندند. چنین میکنند تا زنبور داخل میوه گردیده کمکی برای رسیدن آن گردد و میوه از درخت نیفتد چه در میوه های درخت نروک هم مانند درخت انجیر وحشی زنبورهائی لانه کرده اند». بعد هرودت شرحی از لباس و اخلاق بابلیها ذکر کرده چنین گوید: «اما از عادات بابلی آنچه عاقلانه بنظر میآید اینست : در بابل معمول بود که سالی یک مرتبه در هردهی دخترانی را که بحد بلوغ رسیده بودند در یک جا جمع میکردند و جمعی از مردان دور آنها می ایستادند. بعد جارچی دختری را پس از دیگری صدا کرده میفروخت . این کار از زیباترین دختر شروع میشد و همین که او را بقیمت گزافی میفروخت دیگری را که از حیث زیبائی بعد از اولی میآمد می طلبیده ، بدین ترتیب بابلی های غنی که بحد بلوغ رسیده بودند، دختران زیبا را می خریدند و بابلیهای ساده یعنی عوام که در جستجوی دختران زیبا نبودند حاضر میشدند بقیمت کم دختران بدگل را بردارند، چون فروش این دختران تمام میشد جارچی زشت ترین دختر یا دختر ناقص الخلقه ای را طلبیده بآواز بلند میگفت : کی میخواهد بنازلترین پاداش این دختر را بزنی اختیار کند؟و آن دختر را بکسی میداد که به گرفتن نازل ترین وجه راضی میشد. پولی که برای شوهر دادن این نوع دختران بسیار زشت و ناقص الخلقه لازم میشد بحساب دختران زیبا میگذاشتند و بالنتیجه دختران زیبا دختران زشت و ناقص الخلقه را شوهر میدادند. پدر نمیتوانست بمیل خود دخترخود را شوهر دهد و نیز ممنوع بود که کسی دختری را بی ضمانت ضامن ها بخانه ٔ خود برد. ضامن ها میبایست در نزد دختر ضمانت کنند که مشتری دختر را ازدواج خواهد کرد. اگر زن و شوهر با هم سازگار نبودند زن میبایست پولی را که شوهر داده بود رد کند، این عادت خوبی بود و حالا متروک شده ، بابلیها برای اینکه دختران خود را مجبور نکنند بشهر اجنبی بروند بعدها ترتیب دیگری پیش گرفتند. توضیح آنکه از مردم عوام آنهائی که از جهت جنگ دچار فقر و پریشانی شده اند با تن دختران خود کسب میکنند. و بابلیها عادات حکیمانه ٔ دیگری نیز دارند ۞ ، مرضائی را که دستشان بطبیب نمیرسد بمیدان میبرند و رهگذر نزد مریض آمده با او صحبت میکند. ممکن است که یکی از رهگذرها مبتلا بهمین مرض بوده یا کسی را مبتلا باین مرض دیده باشد، در اینصورت چنین کس دوائی را که استعمال کرده یا دیده است که استعمال کرده و چاق شده اند به مریض میگوید. برحسب عادت ممنوع است که کسی مریض را دیده بگذرد و از اواحوال پرسی نکند. مرده ها را در مس دفن میکنند و سرودهای بابلیها در این موارد شبیه سرودهای مصری است . مرد و زن پس از اینکه با هم ارتباط یافتند باید کندر بسوزانند و هر دو همین که صبح دررسید، شست وشو کنند. قبل از این کار دست به ظرفی نمیزنند. عادت اعراب هم چنین است . بابلیها عادتی دارند که بسیار زشت است : هر زن بومی باید یک دفعه در مدت عمر خود با شخص خارجی درمعبد آفرودیت ۞ ارتباط یابد. بعض زنان بابلی که دولت مندند چون نمیخواهند با زنان بی چیز مخلوط شوند بمعبد مزبور رفته در گردونه هائی جا میگیرند و ملتزمین زیاد پشت سر آنها می ایستند. مرد سکه ای روی زانوی زن انداخته میگوید «تو را بنام می لت تا (آفرودیت ) دعوت میکنم »، سکه ای را که خارجی میدهد، هرقدر کم باشد باید زن قبول کند، زیرا برای خدا داده میشود و پس از اینکه زنی از معبد خارج شد دیگر بهیچ قیمتی با مردی ارتباط نمی یابد و زنان وجیهه زوداز معبد خارج میشوند و حال آنکه زنان زشت گاهی مجبور میشوند سه چهار سال در معبد بمانند تا یک شخص خارجی بطرف آنها بیاید».

(تاریخ مشیرالدوله ص ۱۱۳، ۱۱۴، ۱۱۹ – ۱۲۵، ۳۷۷ – ۴۰۸، ۴۳۸ – ۴۴۲):


منبع